بسم الله الرحمن الرحيم
اللهم صل على محمد وآل محمد
نرحب بكم يا طيب في

موسوعة صحف الطيبين
في أصول الدين وسيرة المعصومين



التحكم بالصفحة + = -
❀✺✸☼❋❉❈❊

تكبير النص وتصغيره


النص المفضل

لون النص والصفحة
حجم النص

____ لون النص ____

أحمر | أزرق | أخضر | أصفر |
أسود | أبيض | برتقالي | رمادي |

____ لون الخلفية ____




داستان دختر هدايت

توحيد خداوند اصل دين أول

مقدمه مؤلف‏ : در شكر خالق ومخلوق وأصلداستان :

« سپاس خدا را كه سخنوران در ستودن او ، شمارندگان ، شمردننعمتهاى او و كوشندگان ، حقّ او را گزاردن ، نتوانند ؛ خداى كه پاى انديشه تيزگام در راه شناسايى او لنگ است و ژرف انديشى خرد تيز بين به درياى معرفتش نرسد، صفتهاى او تعريف ناشدنى است و به وصف در نيامدنى . . .

سرلوحه دين ، شناختن اوست و درست شناختن او باور داشتن اوو درست باور داشتن او يگانه انگاشتن او ويگانه انگاشتن ، او را شايسته . . . »نهج البلاغه ، خطبه اول .

و صلوات بر خاتم پيغمبران و سيد فرزندان آدم ، محمد و خاندان پاكش كه راهنماى هر انسان براى شناخت حقيقى امور دين هستند و لعنتخدا بر دشمنانش تا روز قيامت ؛ و رحمت خدا بر كسى كه گفت : « آمين » .

امروزه كه جنگ فكرى و فرهنگى به راه افتاده و از راه رسانه‏هاىتحريف كننده و مخرّب در همه جبهه‏ها اعم از نوشتارى ، شنيدنى يا ديدنى اتفاقاتو اخبار را تحريف مى‏كنند و با دروغ و فريب عليه كشورهاى اسلامى و بلكه بدست خودآنها برنامه‏ ريزى مى‏كنند و تفكرات صهيونيستى و شبهه‏هاى اهل هوا و هوس را رواجمى‏دهند تا روح دين را نابود سازند .

براى مقاومت و ايستادگى در مقابل نقشه‏هاى كفار و منافقين، سپر و سلاح لازم است مخصوصاً براى محفاظت از اصول عقائد و معارف دينى .

بيان كردن معارف دين به روش داستان ، از بهترين روشهاى تبليغو دفاع است . در قرآن كريم آمده است : ما نيكوترين داستانها را براى تو حكايتمى‏كنيم . يوسف12 :3 .

خواندن و نوشتن داستان روش مناسبى است كه بين همه جوانان، نوجوانان و حتى كودكان و كهنسالان متداول است . اين داستان ( دختر جستجوگر) ـ كه يكى از كتابهاى مجموعه موسوعة الطيّبن فى أصول الدين و سيرة المعصومين عليهم السلام ـ است ـ الگويى براى روش آموزش تعاليم دين است . اين داستان ماجراىدخترى است نُه ساله كه هر كس مى‏تواند به اندازه فهم و دركش از مطالبى كه در اينداستان آمده استفاده كند .

اگر چه دخترى كه در داستان آمده در واقعيت وجود ندارد ولىامكان وجودش در بين بچه‏هاى مسلمان هست . مخصوصاً ببن حافظين قرآن . در همينزمانه در شهر قم ، سيد عالم « علم الهدى‏ » وجود دارد كه در سن هفت سالگى موفقشد چند دكترا در علوم اسلامى دريافت كند . و اينها همه به بركت جمهورى اسلامىو مؤسس آن امام خمينى (ره) است .

تعاليم وارد شده در اين داستان از سخنان خدا و پيامبر اكرمو ائمه معصومين عليهم السلام سرچشمه گرفته است . اگر در اين كار موفق شديم به شفاعتآنهاست ، و اگر نه از خداوند طلب مغفرت مى‏كنيم . چون هدف ما بيان بهتر عقايد است.

در پايان از همه كسانى كه در نشر اين كتاب سعى و تلاش كرده‏اندتشكر مى‏كنيم بالخصوص آقاي رمضاني ويراستار كتاب وآقاي مجتبى خطاط كه زحمت رايانهاي كتاب را برعهده داشتند. خادم علوم آل محمد عليهم السلام روز بعثت خاتم الانبياء27/ رجب/ 1419


عنوان سايت براى تبليغ داستان دختر هدايت
https://www.alanbare.com/a1/d
داستان كتاب بي دي اف
https://www.alanbare.com/a1/d.pdf

شناسنامه كتاب :

نام كتاب : داستان دختر هدايت

أصول الدين / أصل أول : توحيد خداوند متعال

مؤلف : خادم علوم آل محمد عليهم السلام شيخ حسن جليل حردان الأنباري

ويراستار : حسين رمضانى‏

حروفچينى : شركت نويسا , مجتبى خطاط .

ناشر : موسوعة صحف الطيبين

نوبت چاپ : _

تيراژ : _

المؤلف

الراجي لرحمة الله وشفاعة نبيه وآله عليهم السلام

خادم علوم آل محمد عليهم السلام

الشيخ حسن جليل الأنباري

موسوعة صحف الطيبين


داستان دختر هدايت در توحيد خداوند متعالى

داستان دختر هدايت در توحيد خداوند متعالى








فصل اول‏
زينب و اصول دين

حضرت امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمود :

« همه علم مردم را در چهار موضوع ميدانم :

1ـ پروردگارت را بشناسى ؛

2ـ بدانى با تو چه كرده ؛

3ـ بدانى از تو چه خواسته ؛

4ـ بدانى كه چه چيزى تورا از دينت بيرون مى‏برد ».

اصول كافى : كتاب فضل العلم ، باب النوادر ، حديث 11 .

يكى بود يكى نبود : غير از خدا هيچ كس نبود ، دخترى بودبه نام زينب كه در يكى از روستاهاى زيبا و سرسبز ميهن عزيز ما ، ايران ، زندگىمى‏كرد ودر كلاس سوم دبستان درس مى‏خواند . زينب دخترى عاقل و با ادب و زرنگ وكنجكاو بود ؛ چون هرچه مى‏شنيد يا مى‏ديد ويا مى‏خواند ، اگر چيزى را نمى‏فهميدويا معناى آن را نمى‏دانست ، مى‏پرسيد تا چيزهاى بيشترى ياد بگيرد و از همه مهمتراينكه در تنهايى‏هايش به چيزهاى مختلف فكر مى‏كرد تا آنها را بيشتر و بهتر بفهمد.

روزى از روزها زينب قدم زنان در راه مدرسه به فكر فرو رفتو با خود گفت : « چند روز ديگر به سن تكليف مى‏رسم و تكاليف دينى برايم واجب مى‏شود؛ خُب ! اولين چيزى كه واجب است بفهمم و با تلاش به دنبال فهميدنش باشم ، اصولدين است . پدر و مادرم از كودكى به من ياد داده‏اند كه توحيد ، عدل ، نبوت ، امامتو معاد پنج اصل اصول دين ماست ؛ اما الان بايد آنها را خوب و عميق ياد بگيرم وبفهمم . تازه فروع دين را هم نفهميدم وفقط اسم آنها را حفظ كردم . فروع دين دهتا است : اول نماز ، دوم روزه ، سوم زكات ، چهارم حج ، پنجم جهاد ، ششم خمس ، هفتمامر به معروف ، هشتم نهى از منكر ، نهم تولى‏ ، دهم تبرى‏ . مادرم مى‏گفت تولىيعنى دوستى امامان معصوم و دوستى با مؤمنين در همه جهان ، و تبرى يعنى نفرت ازكفر و كافران و منافقين و مشركين در همه جهان ؛ اما اين اندازه دانستن كافى نيست» .

بعد با خودش گفت : « خب بايد همه اين مسايل مهم دينى را خوببفهمم تا بتوانم آدم خوب و با تقوايى شوم و با عبادت خداى مهربان به معرفت برسمدر همه حالت به خصوص در نماز » .

سپس ادامه داد : « درست است كه پدر و مادر خوبم چيزهايىبه من ياد داده‏اند و من چيزهايى فهميدم ، اما بهتر است كه اين مسايل دينى را بهترو بيشتر ياد بگيرم و خوب بفهمم . پس بايد هم از كسانى كه مى‏دانند بپرسم و همكتاب بخوانم » .

زينب ! زينب !

زينب ايستاد و سرش را به سوى صدايى كه از پشت سرش آمد برگرداند .دختر عمويش زهرا كه همكلاس زينب بود ،دوان دوان خود را به او رساند .

« سلام زهر »

سلام ! چند بار صدايت زدم نشنيدى . باز هم توى فكر بودى؟

زهرا كه به زينب رسيد باهم به طرف مدرسه به راه افتادند . زينبگفت : « داشتم فكر مى‏كردم كه چطورى ميشه خدارا بهتر عبادت كرد . راستى ! خدبراى اينكه اين همه زيبايى خلق كنه احتياج به فكر نداره . درسته ؟ »

زهرا : « خب معلومه » .

زينب :« بسيارى از مردم بدون فكر كار مى‏كنند».

زهرا : « بله . ولى نمى‏تونند كارهاشون رو خوب و درست انجامبدند ».

زينب : « درسته ! انسان بايد براى هر كارى فكر كنه و ازكسانى كه در آن كار مهارت دارندو با تجربه و ماهرند سؤال كنه و بعد كارش رو انجامبده . ولى خداى بزرگ براى اينكه جهان را خلق كنه ؛ از آسمان تا زمين ؛ از مورچهتا انسان و خلقت درخت و هوا و همه چيز ، نه از كسى چيزى پرسيد و نه يك لحظه براىخلق آنها فكر كرد ».

زهرا پرسيد : « تو از كجا مى‏دونى ؟ »

زينب جواب داد : « چند روز پيش پدر بزرگ يكى از خطبه‏هاىامام على ـ عليه السلام ـ در نهج البلاغه را كه در باره همين موضوع بودبرايم خواندوتوضيح داد. نهج البلاغه در باره اين موضوعها مطالب زيادى داره مخصوصاً دربارهشناخت خدا وقرآن ، همه سخنان امام عليه السلام از قرآن سرچشمه مى‏گيره » .

زهرا : « خوش به حالت كه پدر بزرگ با شما زندگى مى‏كنه وهر روز چيز جديدى از امور دينى برات مى‏گه » .

زينب : « همه چيز را كه از پدر بزرگ ياد نگرفتم ؛ پدر و مادرمهم از مسايل دينى برايم چيزهايى مى‏گويند كه آنها را يا در قرآن و كتابهاى مذهبىخوانده‏اند و يا از امام جماعت مسجد شنيده‏اند » .

زهرا : « بله . ولى درباره اين چيزها پدر بزرگ بيشتر صحبتمى‏كنه » .

زينب : « بله كاملاً درسته » .

با اين صحبت‏ها زينب و زهرا كم كم به مدرسه رسيدند و بعد از مدتكوتاهى زنگ مدرسه زده شد . بعد از تلاوت قرآن صبحگاهى و صحبت‏هاى خانم ناظم ،همه دانش‏آموزان به كلاس‏هاى خود رفتند .

زينب و زهرا هم به كلاس خود رفتند ، وقتى خانم معلم واردكلاس شد دانش‏آموزان به احترام او از جاى خود برخاستند و بعد نشستند ؛ سپس قبلاز اينكه خانم معلم مشغول صحبت شود ، زينب دستش را بالا برد و اجازه خواست؛ خانم معلم كه از اين كار زينب تعجب كرده بود به او اجازه داد و گفت : « بله !» .

زينب گفت : « خانم ! ما كم كم به سن تكليف مى‏رسيم . بعضى‏هچند روز ديگر يا چند هفته ديگر و يا چند ماه ديگر كه بستگى به روز تولد هر كس دارد، براى همين خواهش مى‏كنم هر روز چيزى از مسايل دينى ، اصول و فروع دين براى مبگوييد و در كلاس چند دقيقه در اين باره برايمان توضيح دهيد ؛ چون وقتى كه تكليفمى‏شويم بايد مسايل دينى و شرعى را خوب بلد باشيم » .

خانم معلم كه از صحبتهاى زينب خوشش آمد ، لبخندى زد و گفت : « آفرين ! آفرين زينب خانم . دخترها توجه كنيد . چند روز يا چندهفته ديگر همه شما به سن تكليف مى‏رسيد و انشاءاللَّه يك روز در سه يا چهار هفتهديگر مى‏خواهيم در مدرسه برايتان جشن تكليف بگيريم . حالا هم چقدر خوب شد كه زينبيادم انداخت به شماها بگويم كه به مادرتان بگوييد برايتان جانماز و چادر نماز تهيهكند » .

سپس در حالى كه در كلاس قدم مى‏زد ادامه داد : « من هم انشاءاللَّهاگر زنده مانديم هر روز درباره اصول دين و فروع آن و اخلاق ، تاريخ اسلام و معارفاسلامى ديگر براى شما چيزهايى مى‏گويم ، بنابر اين ، خانم‏هاى كوچك در سن و سالاما بزرگ در عقل و فهم ! حتى سعى مى‏كنم بطور مختصر از ديگر معارف اسلامى هم براىشما صحبت كنم و توضيح دهم و اگر هم كسى از شما در باره موضوعى در دين سؤالى داردمى‏تواند بپرسد ، من هم به اندازه آگاهى و اطلاعاتى كه دارم جواب مى‏دهم يا مى‏روممى‏پرسم و به شما مى‏گويم . من از اينكه دختر هايى متدين و علاقمند به دين دركلاسم دارم بسيار خوشحالم » .

سپس خانم معلم كنار تخته سياه ، رو به شاگردان ايستاد و گفت : « چون زمان زيادى نمانده كه شما به سن تكليف برسيد ، من از حالا شروعمى‏كنم و ابتدا از واجبات دين كه مهم و اساسى است برايتان صحبت مى‏كنم و توضيحمى‏دهم » .

سپس با گچ روى تخته سياه كلاس نوشت :

« اصول دين :

اصل اول : توحيد »

بعد رو به دانش‏آموزان كرد و گفت : « اول درباره اصول دين صحبت مى‏كنيم.

اصل اول دين ما : توحيد است .

اصل دوم : عدل .

اصل سوم : نبوت .

چهارم : امامت .

و پنجم : معاد .

بايد به اين پنج اصل اعتقاد استوار داشته باشيم و تا آخرعمر بر آن ثابت و پايدار بمانيم . انسان مؤمن نيست ؛ مگر اينكه معانى اين اصولرا بفهمد و در دين خود استوار بماند . براى همين اول اصول دين را براى شما شرحمى‏دهم ؛ اما قبل از اينكه معناى اصل اول يعنى توحيد را بگويم ، بايد اهميت ديندارى را و اينكه چرا بايد اصول دين را بفهميم ، برايتان توضيح دهم » .

وبعد با گچ روى تخته كلاس نوشت :

« اهميت شناخت اصول دين و دين دارى » .

خانم معلم در حالى كه دستهايش را به هم مى‏ماليد تا گچ آنهپاك شود گفت : « بچه‏ها ! وجود انسان دراين دنيا حتماً براى هدفىاست ؛ اين طور نيست كه انسان به دنيا مى‏آيد و زحمت مى‏كشد تا يك زندگى خوب براىخودش درست كند ؛ به بعضى از آرزوها و خواسته‏هايش مى‏رسد و به بعضى ديگر نمى‏رسدو كم كم پير مى‏شود و هرچه در زندگى جمع كرده براى ديگران مى‏گذارد و از دنيمى‏رود و همه زحمت و تلاشش به هدر مى‏رود .

پس يك انسان عاقل بايد بفهمد كه « از كجا آمده ، الان دركجاست ، و به كجا مى‏رود » .

اينكه « از كجا آمده » : يعنى انسان بايد دنبال اين باشد كهبفهمد آسمان و زمين و هرچه در آن‏هاست از جمله خود انسان را چه كسى آفريده و بوجودآورده و بعد ، با شناخت او به بهترين شكل او را عبادت و بندگى كند كه اين كار همانجام نمى‏شود مگر با شناخت اصل اول دين يعنى « توحيد » .

اما « الان در كجاييم » : ما در اين دنيا زندگى مى‏كنيم وتنها با شناخت سه اصل ديگر دين يعنى عدل ، نبوت و امامت مى‏توانيم به آنچه خداونداز ما خواسته عمل كنيم و همانطور كه پيامبران و امامان گفته‏اند به سعادت دنيو آخرت دست پيدا كنيم .

سؤال سوم اين بود كه به كجا مى‏رويم : پاسخ اين است كه ازايندنيا به عالم برزخ مى‏رويم و بعد در روز قيامت يا وارد بهشت مى‏شويم و يا خداىنكرده به جهنم مى‏رويم . و به پاداش و جزاى كارهاى بد و ناحقى كه در اين دنيانجام داده‏ايم مى‏رسيم و اين هم يعنى شناخت اصل پنجم يعنى معاد .

اما كسانى كه اصول دين را نمى‏فهمند اعتقاد محكم و ثابتى بهآخرت ندارند ، و زندگى براى آنها هيچ معنايى ندارد ، و همه زندگى خود را به جمعآورى وسايل زندگى و لذت‏هاى دنيوى مى‏گذرانند ، و وقتى وارد آن دنيا مى‏شوند هيچتوشه‏اى ندارند . در اين دنيا هم به خاطر نرسيدن به خواسته هايشان دچار غمو اندوه و پوچى مى‏شوند و در مقابل سختى‏ها و مشكلات نمى‏توانند صبر كنند .

پس هر انسان عاقلى با كمى توجه مى‏فهمد كه بايد براى شناختخدا و اصول دين تلاش كند تا گرفتار جهنم و غم و اندوه دنيا و آخرت نشود ».




فصل دوم
اهميت دين دارى

حضرت امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمودند :

« لا حَياة إلاّ بِالدّينِ وَ لا مَوتَ إلاّ بِجُحودِ اليَقينِ. . »

« هيچ زندگى نيست مگر با دين

و هيچ مردنى نيست مگر با انكار يقين (به دين) » .

خانم معلم بعد از اينكه درباره اهميت شناخت اصول دين و ديندارى صحبت كرد پرسيد : « آيا كسى سؤالى دارد ؟ » همه بچه‏ها ساكت ماندند . بعدپرسيد : « آيا كسى مى‏تواند توضيحى بدهد ؟ »

زينب دو دل بود ولى يك دفعه دستش را بلند كرد . خانم معلمبه او گفت :« بيا جلو و براى بچه‏ها توضيح بده».

زينب جلو رفت . اول خجالت مى‏كشيد و با خودش مى‏گفت : «من نمى‏توانم خوب صحبت كنم » . اما اين دعا را زير لب خواند :

« بسم اللَّه الرحمن الرحيم اللهم احلل عقدةً من لسانى يفقهوقولى » ؛ (يعنى بنام خداوند بخشنده مهربان ، خدايا به زبانم كمك كن تا آنچه مى‏خواهم، بيان كنم ، و كسانى كه سخنانم را مى‏شنوند بفهمند) . و كم كم هر چه درباره اهميتدين دارى و اينكه چرا بايد اصول دين را ياد بگيريم به فكرش مى‏رسيد با اعتماد بهنفس بيان كرد . زينب گفت :

« اول : بايد بگويم كه هر انسانى كه به خدا اعتقاد دارد ،اخلاق خوبى داردو به كسى ظلم نمى‏كند و اجازه نمى‏دهد كه كسى به او يا به ديگرانظلم كند و در همه حالات تابع حق و عدالت است و چون به خدا ايمان دارد و از جزاىكارش مى‏ترسد ، كارهاى حرام و زشت انجام نمى‏دهد ؛ ولى كافران كه به خدا ايمانندارند ، براى رسيدن به خواسته‏هايشان هر كارى مى‏كنندحتى كارهاى حرام مثل ظلم، غضب كردن ، دروغ گفتن و غيبت كردن و براى قانون و يا حقوق ديگران احترام قائلنيستند . اگر جايى هم به ديگران احترام مى‏گذارند ، اين احترام از روى محبت نيستبلكه براى رسيدن به اهداف خودشان و فريبكارى است .

دوم : اينكه انسان مؤمن در زندگى هدفى دارد و تمام اميدشرسيدن به سرانجام خوب و نيكوست و معنا و مفهوم رسيدن به سعادت واقعى را درك كردهاست ؛ اما شخص كافر زندگيش هيچ معنايى ندارد و هيچ اميدى به آخرت و عاقبت به خيرىندارد و فقط زندگى دنيا را مى‏بيند ؛ بنابراين وقتى كه پير شود و يا به خواسته‏هاوآرزوهايش نرسد دچار غم و اندوه در زندگى مى‏شود .

سوم : اينكه انسان مؤمن مى‏داند كه هدف از آفريدن اوچيستو مى‏داند كه زندگى او آغاز و هدفى دارد و براى رسيدن به آن هدف ، بايد از كداممسير حركت كند . براى همين هر اتفاق خوب يا بدى كه در دنيا برايش پيش آيد بى‏قرارو مضطرب نمى‏شود و براى رسيدن به هدفش كه رضايت و خوشنودى خداوند است استوار مى‏ماند. ولى انسان كافر و بى ايمان هر گاه بيمار شود يا بلا يا گرفتارى يا مصيبتى برايشپيش آيد ، زود شكست مى‏خورد و حتى گاهى هدف زندگى دنيايى خود را هم گم مى‏كندوهمه چيز حتى وجود خودش برايش بى معنى مى‏شود و تمام زندگى خود را در گذشته ، حالو آينده در تاريكى مى‏بيند .

نكته چهارم : كه از همه مهم‏تر است اين است كه انسان مؤمنسعى مى‏كند با نزديك شدن به خدا به كمال و آرامش برسد و براى رسيدن به خدا از اواطاعت مى‏كند و با سعى و تلاش به عبادت و اطاعت خدا مى‏پردازد تا به سعادت دنيو آخرت دست پيدا كند . با اين كار هم به آرامش دل و نفس مى‏رسد و روحش با صفمى‏شود و هم به زندگى ابدى و جاويد دست پيدا مى‏كند .

ولى انسان كافر هيچ سعى و تلاشى جهت آرام كردندلش و يا تكامل روحش و رسيدن به بزرگوارى نمى‏كند . تمام فكرش راحتى تن و فراهمكردن وسايل مادى است و همه عمر خود را صرف بدست آوردن آنها مى‏كند ؛ روحش به خاطرحرص و طمع كوچك مى‏شود ،مشغول كار حرام ، دروغ ، غيبت ، حسودى و ظلم مى‏شود .به همين خاطر نه در دنيا راحت است و نه آخرت را به دست مى‏آورد و خسر الدنيا والآخرة مى‏شود » .




فصل سوم‏
مهمترين مسائل توحيد

حضرت امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ فرمودند :

« معرفة اللَّه أعلى المعارف »

« شناخت خداوند بالاترين شناخت هاست »

غرر الحكم

وقتى صحبت‏هاى زينب تمام شد : خانم معلم او را تشويق كرد وآفرين گفت و سپس از او خواست كه سر جايش بنشيند . بعد رو به دانش‏آموزان كرد وگفت : « بعد از تعريف خوبى كه زينب از اهميت دين و دين دارى كرد و تفاوت زندگىمؤمنان و كافران را توضيح داد حالا براى شما اصل اول دين يعنى توحيد را شرح مى‏دهم.

چيزهايى را كه مى‏گويم بنويسيد تا بعداً اگر لازم شد ، بهاين نوشته‏ها مراجعه كنيدو بهتر است كه نوشته‏هايتان را حفظ كنيد چون در سراسرعمر برايتان مفيد خواهد بود » .

سپس از روى صندلى برخواست و قدم زنان ادامه داد : « همه ما بهخداوند ايمان داريم و اين صحبتها و دليل هايى كه درباره اصول دين مى‏گوييمبراى اين است كه ايمان ما از روى شناخت آگاهانه باشد و محكم و استوار بماند و بشبهه هايى كه افراد بى دين وارد مى‏كنند متزلزل يا سست نشويم ، زندگى افراد بىايمان مارا فريب ندهد و تحت تأثير رفتار و گفتار آنان قرار نگيريم »

خانم معلم در حالى كه تخته سياه را پاك مى‏كردگفت : « حالا از مهم‏ترين مسايل توحيد صحبت مى‏كنيم » و روى تخته سياه نوشت :

« مهم‏ترين مسايل توحيد :

1 ـ دليل وجود خداوند متعال :

با نوشتن اين جمله ، خانم معلم رو به بچه‏ها كرد و گفت : « بچه‏ه! يك دليل ساده و مهم براى اثبات خدا اين است كه هيچ كدام از اين موجودات خودشانرا بوجود نياورده‏اند و حتى انسان هم كه عاقل‏ترين موجودات است نمى‏تواند چنينكارى انجام دهد . پس حتماً كسى هست كه اين موجودات را آفريده ولى خودش آفريدهكسى نيست و او همان خداوند دانا ، توانا ، آگاه و عادل است » .

بعد به طرف تخته سياه رفت و زير شماره 1 نوشت :

2 ـ توحيد ذاتى و نفى شريك براى خداوند:

خانم معلم بعد از نوشتن اين عبارت گفت : « توحيد ذاتى يعنىذات وجود اينكه خداوند مهربان ، حجم و اجزايى ندارد ؛ زيرا اگر داراى اجزا مثلدست و پا باشد پس حتماً بايد كسى قوى‏تر و بالاتر از او وجود داشته باشد تا آناجزا رإ ؛ برايش درست كند و او را به يك شكل خاصى درآورد پس آفريننده همه هستىكسى است كه خودش آفريده كسى نيست و احتياج به كسى ندارد پس او كه خداى ماست ، وجودىبى‏نهايت است و اجزايى مانند دست يا پا ندارد .

بنا بر اين خداوند يكى است و همتا و شريكى ندارد . و بهمشورت و كمك كسى هم نيازمند نيست و اين يعنى توحيد ذاتى و نفى شريك براى خد ».

سپس زير عبارت قبلى نوشت :

3 ـ توحيد صفات‏ :

بعد از نوشتن اين عبارت خانم معلم كنار ميزش رفت و روى صندلىنشست و به توضيح توحيد صفات پرداخت و گفت : « خداوند داراى صفات زيادى است مانند: واحد ، احد ، حى (يعنى زنده) ، عليم (دانا) ، حكيم و صفات ديگر كه هر كدام ازاين صفات معناى مختلف و مفهومى جدا از ديگرى دارد . همه اين صفات با وسعت معنايىكه دارند مخصوص يك خالق يا آفريننده است . ائمه معصوم و عالمان دينى گفته‏اندكه اگرچه اين صفات از نظر معنا و مفهوم با هم تفاوت دارند و بعضى از آنها مخالفبعضى ديگر است اما در صاحب صفت ، يعنى خداوند متفاوت نيست . همه اين صفات با اينكهزيادند ، يكى هستند . بله ، خداوند داراى اسماء حسنى‏ زيادى است كه انشاءاللَّهبعداً برايتان توضيح مى‏دهم » .

سپس دوباره برخاست و روى تخته سياه كلاس نوشت :

4 ـ توحيد در خالقيت و ربوبيت :

و قدم زنان براى دانش‏آموزان توضيح داد كه :

« اين دنيا و همه موجودات گوناگون كه از نظر شكل ظاهر با هم متفاوتندبه يكديگر احتياج دارند . همه اين عالم از آسمان و زمين وستاره‏ها گرفته تا انسانو خاك و درخت همه از ذرات ريزى بنام مولكول تشكيل شده‏اند كه با نظمى دقيق و محكمكنار هم قرار گرفته‏اند . همه موجودات در طى سال‏هاى طولانى كنار هم بوده‏اندو از يكديگر نفع برده‏اند ؛ پس كسى كه اين نظم را برقرار كرده تدبيرگر بسيار خوبو ماهرى است كه بايد يكتا و فناناپذير هم باشد ؛ چون اگر شريك داشت يا فناپذيربود يعنى بعد از مدتى خودش از بين مى‏رفت دنيا اين چنين نظم و انسجام و استحكامنداشت و اين همه مدت ادامه پيدا نمى‏كرد ؛ پس نتيجه مى‏گيريم كه آفريننده و خالقهمه موجودات خدايى است يگانه و فناناپذير و عالم و آگاه » .

خانم معلم باز به كنار تخته سياه رفت و نوشت :

5 ـ توحيد در حاكميت وعبادت:

و گفت :

« حالا كه فهميديم خداى متعال يكتاست و مدبر و تدبيرگر همهجهان است پس پى مى‏بريم كه او حاكم مطلق است و علم و قدرت واقعى نزد اوست و اويارى رسان و بخشنده است و انسان عاقل فقط بايد به او توجه كند و خواسته‏ها و آرزوهايشرا فقط از او بخواهد و در كارهايش فقط از او كمك بخواهد در مقابل او اظهار تواضعو فروتنى كند و فقط بايد او را اطاعت و عبادت كند نه آنكه به جاى خدا ، چيزهايىكه خداوند آفريده است را بپرستد ؛ زيرا همه موجودات به او احتياج دارند ولى اواز همه كس بى نياز است.

پس بايد همه رفتار و گفتار ما در راه اطاعت و عبادت خدا باشدتا نجات پيدا كنيم و به سعادت دنيا و آخرت برسيم . براى اين كار هم ، خداوند فرمانداده كه به دستورات پيغمبران و امامان و ولى فقيه و ديگر علما در حكومت اسلامىعمل كنيم تا در پناه اين حكومت در امنيت و آرامش باشيم و بتوانيم با انجام تكاليفالهى به خير و سعادت برسيم و همچنين بايد مراقب باشيم به راه كافران و منافقينو شياطين نرويم ، چون اين گروه از دستورات خدا سرپيچى كرده‏اند و در كارهايشاناز هوا و هوس خود پيروى مى‏كنند و همه كارهايشان براى لذتها و منافع ظاهرى خودشاناست نه براى رضاى خدا و اطاعت از او كه مصلحت واقعى انسان هاست.

خب ، اينها مهم ترين مسايل توحيدند كه برايتان توضيح دادمو هر مسلمانى بايد تا آخر عمر برآنها معتقد و استوار بماند . پس اين مسايل رخوب ياد بگيريد » .





فصل جهارم
نياز همه موجودات براى ادامهحيات به خدا

وقتى خانم معلم صحبت‏هاى خوب و شنيدنى‏اش را كه هركس بايدبه آنها ايمان و اعتقاد دائم داشته باشد ، تمام كرد خواست ببيند آيا دانش‏آموزانصحبت‏هايش را فهميده‏اند يا نه ؛ بنابراين سؤال كرد : « آيا كسى سؤالى ندارد ؟»

يكى از دانش آموزان دستش را بالا برد و با اجازه معلم پرسيد: « آيا وقتى خدا موجودات را آفريد ، باز هم اين موجودات به او احتياج دارند؟ يبراى ادامه حيات مستقلند؟»

خانم معلم نگاهى به دانش‏آموزان كرد و پرسيد : « كسى مى‏تواندبه اين سؤال جواب دهد ؟ »

زينب دستش را بلند كرد . خانم معلم گفت : « بيا جلوى كلاسو جواب بده » . زينب جلو آمد و خانم معلم پشت ميز خود نشست .

زينب گفت : « بسم اللَّه الرحمن الرحيم همه موجودات براىزنده ماندن و ادامه حيات به خدا محتاجند و اين احتياج ، دائمى و لحظه به لحظه است؛ مانند تابش نور خورشيد كه اگر قطع شود ديگر نمى‏شود روى كره زمين زندگى كرد .خدا هم اگر نور فيض و بخشش خود را قطع كند همه موجودات از آسمان و زمين گرفتهوهر چه درآن‏هاست از بين مى‏روند پس ما در تمام لحظه‏هاى زندگى به خداوند محتاجيم.

مثالى ديگر : براى اينكه بهتر بفهميم موجودات دائماً به بخششو رحمت خدا نياز دارند مثال بنّا و ساختمان است ؛ بنايى كه ساختمانى را مى‏سازد، ديگر كارى به آن ندارد و ديوارها همان طور محكم و استوار مى‏مانند كه البته خصوصياتمصالح ساختمانى ، زمين و غيره را خداوند ايجاد كرده است ، مانند چسبندگى سيمانو محكمى آجر و استوارى زمين ، و بنا فقط آنها ر تركيب هنرمندانه كرد .

اما نور و حرارت و آتش را مى‏توان به رابطه خدا با موجوداتشمثال زد ؛ زيرا اگر آتش خاموش شود ، نور و حرارت آن هم از بين مى‏رود . مثال ديگراينكه تمام موجودات از جمله انسان در اصل به خدا نيازمندند و در هر لحظه براى ادامهزندگى به رحمت او احتياج دارند ؛ مثل درخت كه براى رشد احتياج به نور و آب و خاكدارد . اگر يكى از آنها قطع شود درخت از بين مى‏رود ؛ پس همه موجودات به لطف وتوجه خدا نياز دارند تا همچنان وجود داشته باشند و به زندگى خود ادامه دهند .اگر اين نيروى خدايى قطع شود همه موجودات نيست و نابود مى‏شوند .

يك مثال ديگر : مثال آب و رودخانه است ؛ اگر آب از چشمه‏هبه طرف رودخانه سرازير نشود ، رودخانه خشك مى‏شود و يا اگر برق به لامپ نرسد لامپخاموش مى‏شود ؛ بنا بر اين اگر فيض و رحمت خدا به موجودات نرسد ، همه آنها نابودمى‏شوند » .

زينب ادامه داد : « نوعى از فيض خدا هست كه براى همه انسانهچه مؤمن چه گناهكار يكسان است ، تا زمانى كه مرگ آنها فرا برسد ؛ اما نوع ديگرىاز فيض خداوند كه شامل رحمت‏هاى مادى و معنوى مخصوص است ، فقط براى انسان‏هاى مؤمنو مطيع است و ما بايد براى بدست آوردن اين فيض و رحمت با دل و زبان ، دست و پو همه وجود سعى و تلاش و تحقيق كنيم ت به سعادت دنيا و آخرت برسيم و مهربانىخداوند با مؤمنان ما را هم شامل شود ؛ نه مانند كافران و منافقان كه از نعمت اختيارىخدا محرومند و براى عبادت و انجام واجبات و پرهيز از گناهان توفيق ندارند و هيچنورى از روحانيت و معنويت در دلشان نمى‏تابد ؛ چون آنها در تاريكى دنيا غرق شده‏اندو آداب معنوى و روحانى را نمى‏دانند ، آرامش قلبى حقيقى ندارند ، از رحمت خدا محرومندو از پاداشها و كمك‏هاى دنيوى و اخروى او هيچ بهره‏اى نمى‏برند .

انشاءاللَّه اگر خانم معلم در آينده درباره اسماى حسنى‏ توضيحدهند خيلى خوشحال مى‏شويم » .

بعد سرش را به سوى خانم معلم برگرداند و با لبخند به او نگاهكرد . خانم معلم به نشانه موافقت سرش را تكان داد و گفت : « انشاءاللَّه » .سپس از زينب تشكر كرد و زينب هم با اجازه خانم رفت سر جايش نشست .




فصل پنجم
‏دلايل خداوند و امامان معصومدرباره توحيد

حضرت امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ مى‏فرمايد :

« سپاس خدا را كه نشانه‏هاى سلطنت وبزرگى وعظمت خود را چنان هويدكرد كه ديده‏ها را از شگفتى قدرتش به حيرت آورده و انديشه‏ها را از خاطرها براندتخود را به شناخت كنه صفتش نتواند رساند ؛ و گواهى مى‏دهم كه جز خداى يكتا خدايىنيست ، گواهى اى برخاسته از ايمان ، بى هيچ گمان و از روى اخلاص و پذيرفتن فرمان. . . » .

ترجمه از : نهج البلاغه ، خطبه 195.

خانم معلم به ساعت خود نگاه كرد ده دقيقه به زنگ تفريح ماندهبود و گفت :

« خُب دخترها ! فعلاً درباره اصول دين همين مقدار كه گفتمكافى است و اگر كسى خواست بيشتر بداند مى‏تواند به خود من مراجعه كند و يا از ديگرانبپرسد . الآن تا وقتى كه زنگ تفريح زده شود مى‏خواهم با چند آيه از قرآن و چندسخن از كلام معصومين ـ عليهم السلام ـ براى هر انسان عاقلى به طور مختصر دليلهو جواب‏هاى قانع كننده‏اى بياورم . اما توجه داشته باشيد كه بعضى از اين مطالبدلايل عقلى هستند كه خدا و ائمه به آنها اشاره نموده‏اند :

اول : دليل وجود خدا :

خدا در سوره ابراهيم آيه 10 فرموده است : « أ فى اللَّه شكٌّ فاطرالسموات و الأرض » . يعنى : آيا در وجود خدايى كه آفريننده و پديد آورندهآسمانها و زمين است مى‏شود شك كرد؟ پس اين دليلى براى اثبات وجود خداست.

دوم : دلايل توحيد خدا :

در ذات و صفات و نفى شريك‏ :

سوره اخلاص يا همان توحيد را حتماً همه حفظ هستيد . حضرتعلى ـ عليه السلام ـ در خطبه 186 نهج البلاغه فرموده است : « او (يعنى خدا) كسىرا نزاييده كه خودش هم زاييده شده باشد ، و از كسى هم زاييده نشده تا محدود شود، مثل و مانندى ندارد تا با او همتا گردد و هيچ شبيهى براى او تصور نمى‏شود تبا او مساوى باشد » .

خدا در آيه 16 سوره رعد فرموده است : « آيا براى خدا شريكانى پنداشتندكه مانند آفرينش او آفريده‏اند ، و در نتيجه [ اين دو ] آ فرينش بر آنان مشتبهشده است ؟ بگو خدا آفريننده هر چيزى است و اوست يگانه قهّار » .

« . . . أم جَعَلوا للَّه شُرَكاء خلقوا كَخَلقِه فَتَشابَهَالخلقُ عليهم قُل اللَّه خالق كلّ شَى‏ءٍ و هو الواحِد القَهّار »

اين به معناى يكى بودن خدا در ذات و اصل خويش است ؛ يعنى هيچ شريكىندارد و هرچه هست را او به وجود آورده است . و معناى يكى بودن در صفات هم است؛ يعنى هيچ صفتى با معناى حقيقى‏اش تصور نمى‏شود كه براى خدا نباشد و اين صفاتهم عين وجود خداست و او به همه چيز تسلط دارد .

سوم : توحيد در صفات :

صفات خدا در خودِ وجود خداست و چيزى اضافه بر او نيست كه همهدر اسماء حُسنى‏ آمده است .

خداوند در آيه 3 سوره حديد آورده است : « اوست اول و آخرو ظاهر و پوشيده و اوست كه به هر چيزى داناست » همچنين در آيه 180 سوره اعراففرموده است : « و براى خدا نامهاى نيكوست پس او را با آن نامها« هو الأوّل و الآخِرو الظّاهر و الباطِنُ و هوَ بِكُلُّ شَى‏ءٍ عليم »

بخوانيد » ،كه انشاءاللَّه برايتان از اسماى حسناى خدا خواهم گفت. خداوند در آخر سوره حشر چند تا از آن اسما را« و للَّه الأسماءُ الحُسنى‏ فَادعوهُبِها » آورده است .

چهارم : توحيد در خالقيت (مالكيت و تدبير):

درباره توحيد و نفى شريك براى خدا ، دو آيه هست كه خوب است آن دورا حفظ كنيد . خدا در آيه 91 سوره مؤمنون فرموده است : « خدا هرگز براى خود فرزندنگرفته و معبود ديگرى با او نيست ؛ كه اگر چنين مى‏شد هر يك از خدايان ، مخلوقاتخود را اداره و تدبير مى‏كردند و بعضى از بعض ديگر برترى مى‏جستند [ و جهان بهتباهى كشيده مى‏شد ] خدا از آنچه آنان توصيف مى‏كنند پاك و منزّه است».

ما اتّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ و ما كان معه مِن اِله اِذاً لَذَهَبَكُلُّ اِلهٍ بما خلَقَ وَ لَعَلا بعضِهِم عَلى‏ بعضٍ سبحان اللَّه عَمّا يَصفون»

همچنين در آيه 22 سوره انبياء آمده است : « اگر در آسمان و زمينخدايانى جز خداى يكتا بود [ آسمان و زمين ] تباه مى‏شدند ، پروردگار عرش از آنچهوصف مى‏كنند منزّه است » .

« لو كان فيهما ءالهة إلاّ اللَّه لفسدت »

اين هم توحيد در خالقيت .

و امّا پنجم . . .




فصل ششم‏
دلايل خداوند و ائمه معصومدر باره توحيد

حضرت امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ مى‏فرمايد :

« هر چيزى در برابر او فرو افتاده و خوار است ، وهمه به او ايستاده و برقرار ، بى نيازى هر تهيدست و عزّت هر خوار ،نيروى هر ناتوان و پناه هر اندوهبار . . . »

ترجمه از : نهج البلاغه ؛ خطبه 109.

همين كه خانم معلم گفت پنجم ، زنگ تفريح به صدا در آمد .

خانم معلم كمى مكث كرد و وقتى صداى زنگ قطع شد گفت : «

بچه‏ها اگر موافقيد در كلاس بمانيد تا اين چند دليل باقى ماندهرا نيز برايتان بگويم » .

دانش‏آموزان همه موافقت كردند چون همه دوست داشتند اين مسائلرا ياد بگيرند .

وقتى كه خانم معلم ديد فضاى كلاس آماده براى شنيدن است جلوكلاس رفت و در حالى كه مواظب بود كسى از بچه‏هاى بيرون كلاس مزاحم كلاس آنان نشوداز روى كتابى كه مى‏خواند ادامه داد :

پنجم :
دلائل واجب بودن توحيد در عبادتو حاكميت :

براى توحيد در عبادت كردن خدا در قرآن در سوره بقره آيه 21آورده است : « اى مردمان بپرستيد پروردگارتان را كه شما و آنان كه قبل از شمبوده‏اند را آفريد ، باشد كه پرهيزكارى كنيد » . و در فرمانى براى همه مردمدر آيه 55 سوره‏« يا أيّها الناس اعبدوا ربّكُم الذى خلقكم و الذين مِن قَبلِكملَعَلَّكُم تَتَّقون »

مائده فرموده است : « به راستى كه ولى شما خداست و رسول او وآنان كه ايمان آورده‏اند ، همان ايمان آورندگانى كه نماز اقامه مى‏كنند و در حالىكه در ركوعند زكات مى‏دهند » . كه اين شخص امام على ـ عليه السلام ـ استچون جز او هيچ‏ « إِنّما وليّكم اللَّه و رسولُه و الذين آمنوا الذين يُقيمونالصلاة و يؤتون الزّكاة و هُم راكِعون »

كس در نماز زكات نداده است و انشاءاللَّه اين را در اصل چهارم دين، يعنى امامت بيان مى‏كنيم ؛ بنابراين هيچ كس بر ما ولايت و حق سرپرستى ندارد مگرپيغمبر يا امام و ياكسى كه از طرف آنان تعيين شده است تا دستورات خداوند و تكاليفدينى را از آنان ياد بگيريم و بهتر بتوانيم حق عبادت خدا را به جا آوريم و از كسانىكه قرآن را با رأى و نظر خود تفسير مى‏كنند و ولايت و خلافت معصومين را غصب مى‏كنندو از احكام دين هرچه دروغ بود و به ذهنشان مى‏آيد مى‏گويند ، پيروى نكنيم .

ششم:
دليل بر عظمت خدا و خصوصيات مخلوقات‏:

درباره خصوصيات خلقت و احتياج آنان به خدا چند نكته را بيان مى‏كنم:

1ـ خدا همه چيز را زيبا خلق كرده است : در آيه 7 سوره سجدهفرموده است : « همان كسى كه هرچه را آفريد زيبا آفريد » .

« الذى أحسَنَ كُلَّ شى‏ءٍ خَلقَه . . . »

2ـ خدا هر چيزى كه خلق كرده محكم واستوار : است ؛ در آيه88 سوره نمل آمده است : « ساخْت خدايى كه همه چيز را مستحكم كرد » .

« و صُنعَ اللَّه الذى أتقَنَ كُلّ شى‏ء »

3ـ هر چيزى كه وجود دارد در قلمرو خداوند است : در آيه 12سوره مائده آمده است : « براى خداوند است ملك آسمانها و زمين و آنچه در بين آنهاست و او بر هر چيز توانا است » .

« للَّه مُلكُ السموات و الارض و ما فيهِنَّ و هو على‏ كُلّ شى‏ءٍقَدير » .

4ـ براى همه موجودات هدايت معينى قرار داد :

هر چيزى كه خدا آفريده داراى هدايت معينى است تا در مسير مشخصى بههدفى معين كه براى آن در نظر گرفته شده برسد . در آيه 1 تا 3 سوره اعلى‏ آمدهاست : « نام پروردگار بلند مرتبه خود را پاك و منزه بدار ، پروردگارى كه اجزاىعالم را از نيستى به هستى آورد و هر يك را در جايى قرار داد كه بايد قرار مى‏داد؛ پروردگارى كه هر چيزى را داراى حدود و اندازه‏اى كرد به طورى كه براى رسيدن بههدف نهايى از خلقتش ، مجهز باشد » .

« سَبِّح اسمَ رَبّك الأعلى‏ ، الذى خلق فَسَوّى‏ ، و الذى قَدّرَفَهَدى‏ »

5ـ خدا بر هر چيزى احاطه دارد :

در آيه 54 سوره‏فصلت آمده است : «خدا به هر چيزى احاطه دارد ».

« ألا إنّه بِكُلّ شَى‏ءٍ مُحيط » .

6ـ خداوند حافظ همه چيز است :

خدا نگهبان و نگهدارنده هر چيزى است تا به زندگى ادامه دهد ؛ در آيه34 سوره سبأ آمده است : « و پروردگار تو به هر چيزى نگهبان است (تا از بين نرود)» . و در آيه 41 سوره فاطر نيز آمده است : ‏ « و رَبُّكَ عَلى‏ كلّ شَى‏ءٍحَفيظ »

درستى كه خدا آسمانها و زمين را نگاه مى‏دارد تا از بين نروند وفرو نريزند . . . » .

« إنّ اللَّه يُمسِكُ السّموات و الأرض أن تَزولا »

خانم معلم گفت : « هفت » و بعد ساكت شد . سپس سرش را ازروى كتاب برداشت و به بچه‏ها نگاه كرد و گفت : « بچه‏ها ، وقت استراحت شما داردتمام مى‏شود ، تا حالا هر چه از شناخت خدا ياد گرفتيم كافى است و بهتر است آنهرا حفظ كنيد . اگر كسى هم خواست در باره توحيد و مسائل آن بيشتر بداند ، يا كتابمطالعه كند و يا بپرسد .

ما در مسجد قبل از نماز مغرب و عشا جلسه قرآن داريم . اگر كسى سؤالىدارد شب بيايد تا برايش توضيح دهيم. حالا من مى‏روم تا شما هم كمى استراحت كنيد» .

بعضى از دانش‏آموزان گفتند : « خانم اشكالى ندارد . دانستن اينمسايل براى ما از تفريح بهتر است » .

اما خانم معلم گفت: « نه ، اگر سؤالى داريد بياييد مسجد . زنگ بعدهم نمى‏خواهم در اين باره صحبت كنم چون هم بحث سنگين است و هم بايد به درسهاى ديگرهم برسيم » .




فصل هفتم‏
داستانى زيبا درباره توحيدخدا

حضرت امام صادق ـ عليه السلام ـ فرمودند :

« به راستى چون خداى عزّ و جل براى بنده خير و خوبىبخواهد به دلش پرتوى افكند و گوشهاى دلش را باز كند و فرشته‏اى براو گمارد كه كمك او باشد و او را يارى دهد و چون براى بنده‏اى بد خواهد، نقطه سياهى به دلش اندازد و گوشهاى دلش را ببندد و بر او شيطانىگمارد كه گمراهش كند سپس اين آيه را خواند (سوره انعام آيه 162) :هر كه را خدا بخواهد راهنمايى كند ، او را نسبت به اسلام خوشبين وبفهم مى‏سازد و هر كه را بخواهد گمراه كند او را دلتنگ وبدبين مى‏كندكه گويا خود را به آسمان پرتاب مى‏كند » .اصول كافى كتاب التوحيد باب35، حديث 2.

وقتى كه خانم معلم كلاس را ترك كرد همه دخترها دور زينبجمع شدند . زهرا گفت : « زينب ! عجب سؤالى كردى ! » . دختر ديگرىگفت : « تو واقعاً يك دختر متديّنى » . همكلاسى ديگر زينب گفت :« بچه‏ها ! چقدر قشنگ است كه براى همه ما در مسجد روستا يا در مدرسه جشن تكليفمى‏گيرند و همه ما چادرهاى سفيد سرمان مى‏كنيم و نماز مى‏خوانيم » .

يكى ديگر از دخترها گفت : « من همه صحبتهاى خانم معلم رنوشته‏ام ؛ همين طور حرفهاى زينب را . مى‏خواهم همه را خوب بفهمم تا اصول ديندر دل و ذهنم خوب مجسم شود و در وقت نياز با افكار كافران و بى‏دينان بجنگم ». وقتى اين حرف را زد بقيه دخترها شروع به خنديدن كردند و گفتند : « آرى ! درستاست ! در اين زمانه كه جنگ فكرى بين مؤمنان و كافران وجود دارد ما بايد مسلح شويم».

بعد زينب گفت : « بچه‏ها ! بياييد شب به مسجد برويم تا چيزهاىديگرى از خانم معلم ياد بگيريم . بايد همه مسائلى كه به اصل اول دين مربوط استرا همين امروز ياد بگيريم » .

بقيه بچه‏ها حرفهاى زينب را تأييد كردند و گفتند : « آره! پس بچه‏ها قرار ما در مسجد » .

بعد هر كسى مشغول كارى شد تا اينكه زنگ كلاس زده شد و خانم معلمسر كلاس آمد .

دانش‏آموزان باز هم مى‏خواستند كه خانم معلم درباره توحيد صحبت كنداما او قبول نكرد و گفت : « حالا نوبت درس است » .

در راه بازگشت به خانه ، زهرا و چند نفر ديگر از دوستانشكه همسايه بودند همراه زينب بودند .

زهرا از زينب پرسيد :

« آيا دليل ديگرى براى اثبات وجود خدا بلدى ؟»

زينب گفت : « چند روز پيش پدربزرگ يك داستان درباره اين موضوعبرام تعريف كرد ؛ گفت :

« در زمانهاى قديم پادشاه كافرى بود كه با مؤمنان و كسانيكهبه توحيد خدا اعتقاد داشتند ، دشمن بود و آنان را شكنجه مى‏كرد .

يكى از وزيران پادشاه مرد با ايمان و با خدايى بود و پادشاهاين موضوع رانمى دانست . او دلش مى‏خواست پادشاه هم به خدا ايمان بياره ؛ براىهمين مى‏خواست با دليل محكم به پادشاه ثابت كنه كه خدا يكى است و شريكى نداره ،به همين خاطر نقشه‏اى كشيد . نقشه او اينطور بود :

پادشاه هر سال به باغهاى خارج شهر مى‏رفت و وزيران و بزرگانرا هم با خود مى‏برد و مدت يك هفته جشن مفصلى مى‏گرفت . اين باغها در طرف شمالشهر بود . غرب و شرق و جنوب شهر بيابان بود . همچنين در طرف شمال شرقى شهر چندكوه و دره بود كه پادشاه براى شكار به آنجا مى‏رفت .

در يكى از آن سالها كه پادشاه مى‏خواست براى تفريح به باغهايشبره ، اين وزير ، با اسب خود جلو اسب پادشاه ايستاد و گفت : « بياييد به طرف شمالشرق برويم » .

پادشاه گفت : « ما براى شكار نيامده‏ايم . مى‏خواهيم براىتفريح به باغهايمان برويم » .

وزير: « بله! مگر هر سال براى جشن به باغهاى شمال شرقى نمى‏رويم؟».

پادشاه خنديد و گفت : « مگر ديوانه شدى ؟ در آن طرف شهر كهدره و بيابان است . باغها در طرف شمال شهر است نه آن طرف » .

وزير : « من بيست سال است كه وزير شمايم . آيا تا به حالاز من دروغى شنيده‏ايد ؟ » .

پادشاه : « نه » .

وزير : « پس از من بشنويد و به باغهاى اين طرف شهر برويم» .

پادشاه سرش را نزديك گوش وزير آورد و آهسته گفت : « نمى‏دانممستى يا ديوانه شدى . به هر حال تو را مى‏بخشم. ساكت باش وجلو وزيران وبزرگانمملكت خود را مسخره نكن ».

وزير اصرار كرد و گفت : « اگر باغهاى اين سمت شهر مناسب شأنپادشاه نبود گردنم را بزنيد . من از شما خواهش مى‏كنم كه اين بار به باغهاى اينسمت شهر برويم » .

پادشاه رو به افراد گروهش كرد و با صداى بلند گفت : « اينوزير مى‏گويد كه در طرف شمال شرقى شهر باغهايى مناسب پادشاه است و اصرار دارد كهبه آنجا برويم . مى‏گويد اگر چنين باغهايى آنجا نباشد گردنش را بزنيم . چون دراين بيست سال خدمتش دروغى از او نشنيدم ، حرفش را قبول مى‏كنم و براى برگزارى جشنبه آن سمت مى‏رويم . ولى همه شاهد باشيد اگر اين وزير دروغ گفته باشد و ما رمسخره كرده باشد ، گردنش را مى‏زنم » .

سپس گفت : « همه با من و اين وزير همراه شويد » .

سپس با راهنمايى وزير ، بعد از حدود دو ساعت به باغهايى بزرگو رودخانه‏اى كه از طرف شمال مى‏آمد رسيدند . اين رودخانه آبشارى بسيار زيبا داشتو كنار اين آبشار كاخ بزرگى بود كه تازه درست شده بود .

پادشاه به وزير گفت : « من چند سال پيش نيز اينجا آمده بودماما از اين چيزها خبرى نبودپس اين باغ زيبا چطور به وجود آمده است ؟ » .

وزير : « همه اينها همين طور الكى و يك روزه درست شده‏اند» .

پادشاه : « مرا مسخره مى‏كنى ؟ ! براى اينكه اين كاخ درستشود و آب اين رود خانه از شمال به اين سمت بيايد ، حتماً هزاران سكه طلا خرج شدهاست » .

وزير : « پس شما يقين داريد كه اينها خود به خود به وجودنيامده‏اند ؟ و حتماً يكى بايد خرج كرده و زحمت زيادى كشيده باشد تا اينها به وجودبيايند ؟ »

پادشاه : « مشخص است . حتماً بايد همين طور باشد ؛ در غيراين صورت اينها اصلاً به وجود نمى‏آمدند » .

وزير : پس چگونه ممكن است كه آسمان و زمين و آب و هوا و گياهانو حيوانات و انسان و هزاران چيز ديگر خود به خود به وجود آمده باشند و كسى آنهرا درست نكرده باشد . در حالى كه خودتان مى‏گوئيد كه چيزى خود به خود به وجودنمى‏آيد » .

پادشاه ساكت شد و به فكر فرو رفت . بعد گفت : « اىوزير ! تو به خداى يكتا ايمان دارى ؛ اين مكان زيبا و اين كاخ را درست كردى براىاينكه درس عبرتى براى من باشد و مرا آگاه سازى تا من هم به خدا ايمان بياورم .تو با اين كار ، دليل محكمى براى من آوردى . من هم همين الان ايمان آوردم ؛ پسآفرين بر تو اى وزير دانا و با ايمان !

پس بيا اين دليل محكم را براى همه كسانى كه با مايند بگو تا آنانهم به خدا ايمان بياورند . و بعد همه ما در اين كاخ و باغهاى بسيار زيبا جشن ايمانبه خداى يكتا و بى همتا بگيريم».

وزير هم اين چنين كرد و در نتيجه پادشاه و همه گروه همراهاو و سپس همه مردم كشورش كه اين ماجرا را شنيدند ، با دليل و علم ، به خداوند ايمانآوردند . پادشاه هم باغى را كه وزير درست كرده بود ، گسترش داد و هر سال در آنججشن ايمان برگزار مى‏كردند و آن روز را نيز روز « عيد ايمان » ناميدند » .

سپس زينب گفت : « آيا اين داستان قشنگ دليلى محكم براى اثباتوجود خدا نيست ؟ » دوستانش جواب دادند : «

آرى ! چه وزير زرنگى و چه داستان زيبايى ! » .




فصل هشتم‏
دليل مادر و مادر بزرگ زينببر توحيد خداوند

حضرت مولى الموحدين و امام المتقين ، على ـ عليه السلام ـ مى‏فرمايد:

« آفرينش را آغاز كرد و آفريدگان را به يكباره پديد آورد، بى آنكه انديشه‏اى به كار برد ، يا از آزمايش سودى بردارد ، يا جنبشى پديد آورديا پتياره‏اى را به خدمت گمارد.

از هر چيز بهنگام بپرداخت ، و اجزاى مخالف را با هم سازگارساخت و هر طبيعت را اثرى داد و آن اثر را در ذات آن نهاد .

پيش از آنكه بيافريند به آفريدگان دانا بود و بر آغاز وانجامشان بيبنا و با سرشت و چگونگى آنان آشنا . . .

پس آسمانها را به ستاره‏اى رخشان و كوكبهاى تابان بياراستو بفرمود تا خورشيد فروزان و ماه تابان ، در چرخ گردان ، و طارَم سبك گذران ، وآسمان پر ستاره روان ، به گردش برخاست » .

ترجمه از : نهج البلاغه ؛ خطبه 1 .

وقتى زينب به خانه رسيد : ديد مادر و مادر بزرگش در اتاقنشسته‏اند و هر كدام مشغول كارى . با خود گفت : « حتماً منتظر پدر و پدر بزرگندتا آنان به خانه بر گردند . با هم ناهار بخوريم » .

پدر و پدر بزرگ زينب در زمين كشاورزى‏شان كه فاصله زيادى بخانه‏شان نداشت كار مى‏كردند . زينب سلام كرد و به اتاقش رفت ؛ كيفش رگوشه اتاق كنار كتابهايش گذاشت و لباس مدرسه‏اش را در آورد و آويزان كرد ، و بعدنزد مادر و مادربزرگش رفت ؛ مادربزرگ با دوك مشغول تهيه نخ پشمى بود و مادر هممشغول خياطى .

زينب چهار پنج دقيقه‏اى بى سر و صدا نشست و بعد رو به مادرشكرد و گفت : « مادر ! خانم معلم امروز گفت كه مى‏خواهند براى ما جشن تكليفبگيرند . بايد جا نماز و چادر نماز تهيه كنيم » .

مادر و مادربزرگ خوشحال شدند و خنديدند .

مادربزرگ گفت : « بله ! تو ديگه بزرگ شدى و بايد براى انجامتكاليف دينى آماده بشى » .

مادر زينب هم گفت : « پارسال كه به مشهد رفتيم ، براى شمدختر عزيزم پارچه چادرى و جانماز خريدم تا وقتى كه به سن تكليف رسيدى ، به شمهديه بدم » .

زينب وقتى كه فهميد مادرش به فكرش بوده خيلى خوشحال شد ودانست كه رسيدن به سن تكليف ، مسأله مهمى است . خودش را جمع كرد . سرش را بالگرفت ؛ يعنى « بله ! من هم بزرگ شدم » .

بعد گفت : « امروز خانم معلم درباره توحيد صحبت كرد . مخيلى خوشمان آمد » .

مادر بزرگ گفت : « آره دختر جون ! همه چيز هايى كه در زمينو آسمان هست دليلى براى وجود خداست » . سپس گفت : « اين دوك كه دست منهرو ببين ، اگه من اونو نچرخونم ، نمى‏چرخه .

يا اين پنكه كه سقف اتاقه ، تا وقتى كه برق به اون نرسه نمى‏چرخه؛ پس زمين هم نمى‏چرخه و شب و روز و چهار فصل بوجود نمى‏آد مگه اينكه قدرتى بزرگباشه و زمين و حركت زمين را به وجود بياره ؛ اون قدرت هم نبايد متحرك باشه چوناگر متحرك باشه خودش احتياج به كسى داره كه اونو به حركت در بياره پس او قدرت بزرگكه خداست خودش حركت نداره اما همه چيز رو به حركت در مى‏آره » .

مادر زينب : هم كه با دقت به حرفهاى مادر بزرگ گوش مى‏دادگفت : « بله دخترم ! هر انسان با ايمانى بايد دلايل محكمى براى اثبات وجودخدا داشته باشه تا در ايمانش محكم و استوار بمونه و شبهه هايى كه افراد بى‏دينوارد مى‏كنند ، بر او اثر نكنه » .

بعد برخاست و از قفسه كتاب ، كتاب نهج البلاغه را در آوردو چند جمله از آن را خواند و براى زينب ترجمه كرد:

« . . . اگر فكر خود را در گونه راهها ى آفرينش ـ بگردانى تا خودرا به نهايت آن راهها برسانى ، تو را جز اين نشان ندهد كه آفريننده مورچه و خرمابنيكى باشد ؛ به خاطر دقتى كه جدا جدا ـ در آفرينش ـ هر چيز به كار رفته است، و اختلاف دقيق و ديرياب كه در خلقت هر جاندار يا جاندارى ديگر نهفته است ، وميان كلان و نازك اندام ، سنگين و سبك ، و نيرومند و ناتوان ، در آفرينش جز همانندىنيست و خلقت آسمان و هوا و باد و آب يكى است ، . . .

پس بنگر در آفتاب و ماه و درخت و گياه ، و آب و سنگ و شبو روز رنگارنگ . . .

پس واى بر آنكه تقدير كننده را نپذيزد و تدبير كننده را نآشنا گيرد ، پنداشته‏اند همچون گياهانند كه آنان را كارنده‏اى و اختلاف صورتهاشانرا سازنده‏اى نيست .

در آنچه ادعا كردند حجّتى نياوردند ، آيا هيچ بنايى بى سازندهبود ، يا جنايتى بى جنايت كننده ؟ ! »

نهج البلاغه ، خطبه 185

بعد مادر نهج البلاغه را به زينب داد و گفت : « هر موقع كهوقت داشتى اين كتاب را مطالعه كن من چند جا در كتاب علامت گذاشته‏ام . خودم بعضىاز آنها را حفظ كرده‏ام شما هم بخوان و حفظ كن . اينها خطبه‏هاى خيلى خوبى هستندكه آنچه خدا در آسمان و زمين خلق كرده را از اول خلقت تا آخر معرفى كرده و بهترينكتاب بعد از قرآن مجيد و نهج الفصاحه پيغمبر ـ صلى اللَّه عليه و آله و سلم ـ است. اينها در زمينه توحيد و خداشناسى واقعاً بى‏نظيرند . اين كتاب را بخوان و دربارهمطالب آن فكر كن » .

خطبه هايى كه مادر زينب علامت گذاشته بود ، طبق نهج البلاغهبا ترجمه سيد جعفر شهيدى اينچنين است : 1 ، 39 ، 49 ، 65 ، 85 ، 91 ، ، 109 ، 152، 163 ، 185 ، 186 ، 213 .




فصل نهم‏
دليل پدربزرگ زينب بر توحيدخدا

اول المؤمنين و سيد المتقين ، حضرت امير المؤمنين ـ عليه السلامـ مى‏فرمايد :

« و اگر در بزرگى و زيادى نعمت ـ او ـ مى‏انديشيدند به راهراست باز مى‏گرديدند و از ـ آتش ـ سوزان عذاب مى‏ترسيدند ، لكن دلها بيمار استو بينشها عيب دار ، آيا به خردترين چيزى كه آفريده نمى‏نگرند كه چسان آفرينش اورا استوار داشته و تركيب آن را برقرار ؟

آنرا شنوايى و بينايى بخشيده و برايش استخوان و پوست آفريده. بنگريد به مورچه و خردى جثه آن ، و لطافتش در برون و نهان . . . » .

ترجمه از : نهج البلاغه ؛ خطبه 185.

وقتى كه مادر نهج البلاغه را به زينب داد ، زينب سراغ خطبههايى كه مادر علامت گذاشته بود رفت و مشغول نوشتن شد ؛ ولى مادرش گفت : « دخترم! اين كار را بعداً بكن . حالا بيا ناهارت را بخور . بعد هم اگر برايت زحمت نيست، ناهار پدر و پدربزرگ و برادرت را برايشان سر زمين ببر . چون هنوز بر نگشته‏اندو تا يك ساعت ديگر هم نوبت آبيارى زمين است » .

زينب گفت : « باشه ! من هم مى‏گفتم چرا تا حالا نيامدند» .

بعد گفت : « مادر ! من حاضرم . اگه اشكالى نداره مى‏خوام با اونغذا بخورم » .

اما مادر گفت : « نه ! يا ناهارت را كامل بخور يا چند لقمهبگير ، بعد برو . چون آبيارى زمين يك ساعت طول مى‏كشد » .

زينب : « باشه ! زود چند لقمه مى‏خورم و مى‏رم » .

زينب بعد از اينكه ناهار مختصرى خورد ، غذايى كه مادر آمادهكرده بود را برداشت و از خانه خارج شد . فاصله زمين تا خانه كمتر از بيست دقيقهبود . وقتى كه به سر زمين رسيد ، پدربزرگ مشغول كار بود و جويها را پاك مى‏كردتا آب بهتر جريان پيدا كند .

زينب غذا را درون كلبه كنار زمين گذاشت و پيش پدربزرگ رفتوسلام كرد . پدربزرگ بعد از جواب سلام گفت : « دخترم تو چرا زحمت كشيدى ! ما خودمونمى‏اومديم خونه ناهار مى‏خورديم » .

زينب : « من خودم هم دوست داشتم بيام سر زمين شما زحمت مى‏كشيدكه هميشه كار مى‏كنيد . اگر كارى هست من هم حاضرم كمك كنم » .

پدربزرگ : « نه ! خيلى ممنون ! كارى نيست . زمين هم براىآبيارى آماده شده . بيا بريم يك گوشه بنشينيم آب بياد ».

و رفتند زير درخت كهنسال كنار كلبه نشستند . بعد از كمى پدربزرگپرسيد : « خُب ! تعريف كن ببينم درس امروزت درباره چى بود ؟ »

زينب منتظر اين سؤال بود . چون پدربزرگ هر وقت او را مى‏ديدو مى‏خواست با او صحبت كند اول از درس و مدرسه و چيز هايى كه ياد گرفته بود مى‏پرسيد.

زينب جواب داد : « چون من و همه بچه‏هاى كلاس به زودى بهسن تكليف مى‏رسيم امروز خانم معلم ما درباره اصول دين صحبت كرد و درباره شناختخدا و توحيد توضيح داد » .

پدربزررگ گفت : « آفرين دخترم ! تو ديگر بزرگ شدى و بايداصول دين و معارف اسلامى را بيشتر ياد بگيرى و به اينها اعتقاد كامل و محكم پيدكنى تا بتونى فروع دين رو هم كه شامل انجام واجبات و دورى از گناهان و داشتن اخلاقاسلامى است ، خوب به جا بيارى و از عبادت و اطاعت خدا لذت ببرى ؛ نه اينكه با تقليداز ما عبادت كنى ؛ يعنى ، چون ما اين كارها را انجام مى‏دهيم تو هم انجام بدى ؛بدون اينكه شناخت و آگاهى از بزرگوارى و عظمت خدا داشته باشى و بفهمى كه اطاعتخدا چه فايده‏اى براى انسان داره ، معنى اعتقاد چيه و نماز و روزه و خمس براى چيه؛ براى همينه كه گفتم اصول دين رو بايد خودت بفهمى نه اينكه از ديگران تقليد كنى. براى اين كار هم بايد از كلام معصومين استفاده كنى نه از كسانى كه ندانسته هرچيزى را مى‏گويند».

زينب از فرصت استفاده كرد و پرسيد : « پدربزرگ ! از نظر شمبهترين و زيباترين دليل بر وجود خدا چيه ؟ »

پدربزرگ گفت : « بهترين و ساده‏ترين دليل بر وجود خدا اينهكه هر چيزى كه مى‏بينيم دليلى بر وجود خداست ؛ چون اين سايه درخت دليل بر وجوددرخت است . ردّ پاهاى گوسفند دليل بر اين است كه گوسفندان ا زاينجا رد شده‏اند. اين زمين آماده براى آبيارى دليل اينه كه كسى اينجا كار كرده . پس اين زمينو خاك و آسمان و آفتاب و ستاره و يا ما انسانها ، همگى دليل بر وجود خالقى هستيمكه ما را به وجود آوزده » و بعد اين شعر عربى را خواند :

له فى كل شى‏ءٍ آيةٌ

تدلّ على‏ أنّه واحدٌ

زينب معناى شعر را نپرسيد چون فهميد كه معنايش اين است :« هر چيزى كه وجود دارد دليلى براى وجود خداوند يكتاست » .

بعد پدربزرگ گفت : « دخترم ! اگر كسى به تو بگه يك كتاب نههمه كتاب‏ها ، فقط كتابى كه دست توست ، حرفها و كلماتش خود به خود درست شد ، ورقه‏هايشخود به خود جمع شد و به چاپخانه رفت ، بدون اينكه كسى اين كارها رو انجام بده، جمله‏هايش خود به خود كنار هم قرار گرفته‏اند و كتابى علمى و پر معنا درست شدو به دستت رسيد ، آيا نمى‏گى كه اين شخص آدم بسيار كم خردى است ؛ چون مى‏دانى چنينچيزى غير ممكنه . درباره اين دنيا هم حتماً بايد شخص عاقلى اونو به‏وجود آوردهباشه . چون اگر عاقل نباشه ، هيچ علم و دانشى هم نداره و نمى‏تونه كارى با اينظرافت ودقت انجام بده .

بنابراين نمى‏شه اين زمين و ماه و آفتاب و حتى قطره آب خودبه خود به وجود آمده باشند مگر اينكه مواد اصلى‏اش را كسى به وجود آورده باشه .همين آب با اين خاصيت كه براى همه موجودات مفيده‏و بدون آن نمى‏شه زندگى كرد ؛حتى انسان كه عقل و شعور داره نمى‏تونه يك ذره يا مولكول از اونو درست كنه ، چهبرسه به چشم يا گوش يا دست انسان يا حيوان » .

بعد گفت : « دخترم ! خدا كافرانى را كه مى‏گفتند طبيعت خودبه خود درست شده ، يا انسان خودش خودشو درست كرده مسخره مى‏كنه ، و گفته :آنان نمى‏توانند يك جمله يا يك آيه مثل قرآن بگويند با اين بلاغت و كلام مفيد حتىبا كمترين سخن و معنى‏ » .

سپس پدربزرگ آيه 73 از سوره حج را خواند و ترجمه آن را گفت : « اى مردم مَثَلى زده شده به آن گوش كنيد . آن كسانى كه غير از خدا مى‏خوانندهرگز مگسى خلق نكنند گرچه با هم همكارى كنند و اگر مگسى چيزى از آنها بربايد نمى‏تواننداز او بستانند . خواستار و خواسته شده هر دو ناتوانند »

بعد پدربزرگ به زينب نگاه كرد و لبخند زد و زينب هم به تأييد پدربزرگسرش را تكان دادو لبخند زد .




فصل دهم‏
دليل پدر زينب بر توحيد خداوند

خداوند متعال فرمود :

« سَنُرِيَهُم ءايتِنا فِى الآفاقِ و في أنفُسِهِم حتّى‏ يَتَبَيَّنَلَهُم أنّهُ الحَقُّ أوَلَم يَكفِ بِرَبِّك أنّه عَلى‏ كلّ شى‏ءٍ شهيد » فصلت41: 53.

به زودى نشانه‏هاى خود را در اطراف جهان ، در درون جانشان به آنهنشان مى‏دهيم تا براى آنان آشكار شود كه او حق است ؛ آيا كافى نيست كه پروردگارتبر همه چيز شاهد و گواه است ؟ ! » .

پدر زينب وقتى ديد پدربزرگ و زينب زير درخت مشغول صحبتند، چون هنوز آب نيامده بود و كار ديگرد هم نداشت به سوى آنها رفت .

وقتى نزد آن دو رسيد متوجه شد كه پدربزرگ آيه‏اى از قرآنرا مى‏خواند ؛ موضوع آيه درباره عجز و ناتوانى انسان در مقابل مگس بود و اينكهانسان نبايد در مقابل عظمت خدا تكبر داشته باشد ؛ پدربزرگ پس از خواندن آيه لبخندىزد و سپس متوجه حضور پسرش (پدر زينب) شد و رو به او كرد و گفت : « تو هم بيا كنارما بشين » .

پدر زينب سلام كرد وگفت : « به به ! حالا ديگه از اين عالممادى و زمين پرواز كرديد و از عالم عرفان صحبت مى‏كنيد » و بعد كنار آنها نشست.

پدربزرگ هم به شوخى گفت : « پس خوش به حالمون».

بعد از يك صحبت كوتاه ، پدربزرگ به پدر زينب گفت :« ما خيلى خوشبختيم ؛ چون تا چند روز ديگه يك مكلف به ما اضافه مى‏شه ؛ يك دعكننده و يك طالب رحمت خدا . زينب عزيز اين صحبتها رو برام پيش كشيد كهالبته براى خود من هم خيلى دلپذير بود ؛ منو به عالمى برد كه نسبت به من هم نزديكاست و من غافلم » .

پدر زينب گفت : « انشاءاللَّه كه شما عمر طولانى همراه بسلامتى داشته باشيد و ما هم از شما بيشتر استفاده كنيم » .

بعد از چند لحظه ادامه داد : « آره ! دخترم خيلى با وقارو كنجكاوه . من خيلى وقته كه منتظر مكلف شدنش هستم » .

سپس دستهايش را بالا گرفت و گفت : « خدايا شكرت كه به من دخترىمؤمن و فهميده دادى » . بعد رو به زينب كرد و گفت : « در آن روزمبارك در خانه هم برات جشن مى‏گيريم و يك هديه خوب به تو مى‏دم » .

زينب از اين حرف پدرش خيلى خوشحال شد .

پدربزرگ با خود گفت : « خوب شد يادم انداخت ؛ من هم بايد براىنوه‏ام هديه‏اى بخرم » .

سپس به پدر زينب گفت : « خُب ! بگو ببينم ! تو چه دليلى براىشناخت خدا دارى ؟ »

پدر خودش را جمع و جور كرد و در حالى كه متواضعانه صحبت مى‏كرد گفت : « من هرچه دارم از تربيت خوب شما دارم ؛ هر وقت ياد خدا مى‏افتمداستان و حديثى را كه از امام صادق ـ عليه السلام ـ برايم تعريف كرديد به خاطرممى‏ياد .

همون داستانى كه مردى نزد امام صادق ـ عليه السلام ـ رفت و گفت: « مرا راهنمايى كن تا خدا را بهتر بشناسم چون سخنان اهل جدال و استدلال مرا سرگردانكرده است » حضرت پرسيدند : « آيا در طول عمرت سوار كشتى شده‏اى ؟ »

عرض كرد : « بله ! »

امام : « هيچگاه اتفاق افتاده كه كشتى بشكند و تو در دريافتاده و هيچ راه نجاتى هم نداشت ه باشى ؟ »

آن مرد : « بله ! »

امام : « در آن موقع آيا چيزى نبود كه به آن اميد داشته باشىتا تو را نجات دهد ؟ »

آن مرد : « بله » .

حضرت : « همان كه اميد داشتى تو را نجات دهد ، خداست ».

بعد رو كرد به زينب و گفت : « انسان طبيعتاً همين طوريه . تا وقتىكه در نعمت غرق باشه ، از صاحب نعمت غافله . اما موقعى كه نعمت از دستش بره يبه سختى و بلا گرفتار بشه ، تازه به ياد خدا مى‏افته و شناخت فطرى و نهفته‏اى كهدر درونش هست رو به ياد مى‏آره در اين حالته كه انسان در فطرتش خدا رو مشاهده مى‏كنه؛ بدون اينكه بتونه با عقل خودش اونو تصور بكنه . انسان وقتى كه در سختى و تنگنگرفتار مى‏شه ؛ موقعى كه احساس خطر جانى و گرفتارى در طوفان حوادث اونو از تماموسايل و از همه آدما نا اميد مى‏كنه ، در اين حالت در وجدان و فطرت خودش حس مى‏كنهكه يك قدرت ما فوق بشرى هست كه مى‏تونه اونو از اين گرفتاريها نجات بده و او كسىنيست جز خداوند قادر و دانا براى همينه كه خدا سختيها و گرفتاريها رو براى مردمبه وجود مى‏آره تا خودشون در دلشون خدا رو به ياد بيارند و از عذاب او بترسند ،از دستوراتش سرپيچى نكنند ، قدر نعمتهاش رو بدونند و اطاعتش كنند » .

بعد گفت : « دخترم ! هر وقت مشكلى داشتى كه كسى نمى‏تونستاونو بر طرف كنه و ناخود آگاه متوجه كسى كه خيلى تواناست شدى كه مى‏تونه مشكلترا حل كنه ، بدان كه متوجه خدا شدى . البته هميشه بايد متوجه خدا باشى و از اوغافل نشوى » .

پدربزرگ گفت : « آفرين پسرم ! سخنران خوبى شدى » و پدر همبلافاصله جواب داد : « به پدرم كشيده‏ام » و هر سه شروع به خنديدن كردند و در دلخود خدا را شكر كردند كه از مؤمنين هستندو از معرفت و شناخت خدا لذت مى‏برند .




فصل يازدهم‏
دليل برادر زينب بر توحيدخداوند

حضرت مولى الموحدين و امام المتقين ، على ـ عليه السلام ـ مى‏فرمايد: « ستايش خداى را كه بازگشتن آفريدگان و پايان كارهاى ـ در جهان . . بهسوى اوست ؛ او كه به بزرگى‏اش مى‏ستاييم ؛ زاده نشده است تا در عزّت ، كسى وىرا شريك شود و كسى را نزاده است تا چون مُرد ، ميراث خوار او بُوَند ، نه « وقتى» بر او مقدم بوده است نه « زمان » و نه زيادى بر او زاه يابد و نه نقصان ؛ بلكهبا نشانه‏هاى تدبير درست كه به ما نماياند و قضاى مبرم كه ـ در آفرينش ـ راند .. بر خردها آشكار گرديد » .

ترجمه از : نهج البلاغه ؛ خطبه 182 .

پدر زينب بعد از صحبت‏هايى كه درباره توحيد فطرى كرد ، بصدايى زيبا چند آيه از قرآن را قرائت كرد ؛

او آيات 49 از سوره اعراف ؛ 65 از سوره عنكبوت ؛ 12 از سوره يونس؛ 33 از روم ؛ و 8 از سوره زمر را خواند ، در همين هنگام آب كم كم به زمين آنهرسيد و پدر و پدر بزرگ مشغول آبيارى شدند . پدر هنگام آبيارى آيه‏هاى 63 تا 72سوره واقه را خواند . پدربزرگ هم در حال آبيارى به تلاوت پسرش گوش مى‏كرد و لذتمى‏برد .

شما خواننده گرامى مى‏توانيد ترجمه آنها را بخوانيد تا بمفهوم آنها آشنا شويد

زينب وقتى ديد آنها مشغول كار شدند از پدرش اجازه گرفت وپيش برادرش رفت . برادرش كنار جوى آب بود . او سر ساعت معين آب را باز مى‏كندو بعد از حدود 45 دقيقه آن را مى‏بندد .

زينب وقتى نزديك او رسيد سلام كرد و گفت : « آب رسيد » .

برادرش ، حسين ، به او جواب سلام داد و گفت : « مى‏دانم »

زينب پرسيد : « از كجا مى‏دانى ؟ »

حسين : « چون هر مانعى كه در جوى آب بود برداشتيم تا آب تندحركت كند » .

زينب : « به به ! چه برادر زرنگ و باهوشى دارم » .

حسين هم بلا فاصله جواب داد : « تو هم همينطور ».

و هردو خنديدند و بعد كنار جوى آب نشستند تا زمان آبيارى تمام شودو با هم به سوى پدر و پدربزرگ برگردند و ناهار بخورند.

زينب گفت : « من خيلى وقته كه اومدم ، براتون ناهار آوردم. قبل از اينكه آب به زمين برسه با پدر و پدر بزرگ درباره توحيد و شناخت خدا صحبتمى‏كرديم » .

سپس ادامه داد : « حسين ! تو چه دليلى براى توحيد خدا درخلقت و تدبير اين عالم بزرگ و زيبا دارى ؟ »

حسين كمى ساكت شد و بعد گفت : « اون آسياب رو مى‏بينى ؟ وقتىقسمت پايين چرخ آسياب در آب فرو بره با حركت آب مى‏چرخه و بعد سنگ آسياب رو مى‏چرخونهو غلاتى كه بين دو سنگ هست رو آرد مى‏كنه » .

زينب به آسياب كه كمى دورتر از آنها بود نگاه كرد و گفت :« درسته ! من يك سال پيش ديدم كه آسياب چطورى مى‏چرخه و آرد مى‏كنه ؛ ولى حالخراب شده و ديگه نمى‏چرخه . چرا ؟ »

حسين گفت : « چون ايرادى پيدا كرده و صاحبانش هم كه دو برادرندنمى‏تونند اونو درست كنند ، اين آسياب ماجراى جالبى داره » .

زينب : « تعريف كن ببينم » .

حسين : « وقتى حاج رحمت فوت كرد ، اين آسياب به دو پسرش رسيد. امير و وزير نتونستند كنار هم ، شريكى كار كنند . براى همين هم با هم توافقكردند كه هر هفته يكى از اونا تو آسياب كار كنه و هر كس براى خودش سود كنه ؛ تچند هفته اين كار رو كردند تا اينكه آسياب خراب شد » .

زينب : « خب چرا اين آسياب خراب شد ؟ »

حسين : « براى اينكه اگه آسياب در اول هفته يا وسط هفته خرابميشد همان برادر يك تعمير جزئى مى‏كرد تا آسياب براش كار كنه . اما اگر آخر هفتهخراب مى‏شد همان‏طور ، خراب ، تحويل برادرش مى‏داد . همين‏طور اين كارها را ادامهدادند تا كم كم آسياب به خاطر تعميرات سطحى فرسوده شد و از بين رفت و حالا هم يكتعمير اساسى نياز داره كه هيچ كدام از برادرها حاضر نيستند اونو انجام بدند ؛ چونهر كدام ، ديگرى را مقصر مى‏دونه ؛ حتى نمى‏تونند اونو تعمير كنند چون خرجش خيلىزياده مردم مى‏گَند اگه يك دستگاه جديد بگيرند با صرفه تره » .

زينب بعد از چند لحظه به حسين نگاه كرد و گفت :

« فهميدم ! فهميدم ! »

حسين : « چى فهميدى ؟ »

زينب : « اگه اين عالم هم دو خدا داشت و دو پروردگار آن راداره مى‏كردند از خيلى وقت پيش اين دنياى زيبا خراب مى‏شد و هيچ كس هم نمى‏تونستدرستش كنه ».

سپس ادامه داد : « پس همين كه اين دنياى زيبا با اين نظمو هماهنگى عالى در طول ميليونها سال ادامه داره ، خودش دليل زيبايى براى يگانگىو توحيد خداست ، هم در خلقت و آفرينش جهان وهم در اداره وتدبير آن ».

حسين لبخد رضايتمندانه‏اى زد و گفت : « آفرين بر تو، دخترفهميده».

زينب هم گفت : « من اين دليل قشنگو از شما ياد گرفتم كه غيرمستقيم به من ياد دادى » .




فصل دوازدهم‏
دليل خواهر زينب بر توحيدخداوند

حضرت اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ مى‏فرمايد :

« و از ملكوت قدرت و عجايب گوياى حكمت ، به ما آن نشان داد كه ديديم، به حكم ضرورت آشكار است كه اين نشانه‏ها دليلى استوار بر شناخت اوست و در آنچهآفريده ، آثار صنعت و نشانه‏هاى حكمت او پديدار است ؛ چنانكه هر چه آفريده اگرچهآفريده‏اى خاموش باشد ، او را برهانى است و بر قدرت و حكمتِ او نشانى بر تدبيراو گوياست و بر وجود پديدآورنده‏اش دليلى رساست . . .

. . . آنچه آفريد ، سنجيد و به نيكى استوار كرد ؛ پايان كارشرا نگريست و سپس به لطف تدبيرش برآورد و آن را بدانچه برايش آفريده شد ، گسيل داشت؛ چنانكه از حد خويش گامى فراتر نتواند گذاشت و در رسيدن بدانجا كه بايد رسد ،قصورى روا نداشت . و مأموريت كه بدو واگذاشته بود ، دشوار نينگاشت ..»

ترجمه از : نهج البلاغه ؛ خطبه 91.

بعد از اينكه زينب و حسين درباره توحيد صحبت كردند نوبت آبيارىزمينشان هم تمام شد ؛ حسين آب را بست و سپس با هم پيش پدر و پدر بزرگ رفتند و ناهارخوردند . بعد از ناهار پدر و پدر بزرگ و حسين در تمام زمين گشتند و وقتى مطمئنشدند كه همه كارها روبه راه است همه با هم به خانه برگشتند .

در خانه ، زينب و خواهرش : زهرا ، كه دو سال از او بزرگتراست در اتاق نشسته بودند و زينب صحبت‏هايى كه درباره اصول دين شده بود را براىاو تعريف مى‏كرد ؛ تا اينكه به داستان آسياب رسيد.

زهرا گفت : « از ماجراى اين دو برادر يه چيز ديگه هم مى‏شهفهميد».

زينب : « چى ؟ »

زهرا : « آسياب بعد از دو ، سه ماه خراب شد ؛ اما اونا قبلاز چهلم پدرشان زمين را هم دو قسمت كردند و هر كدوم يه قسمت رو براى خودش تصرفكرد » .

زينب : « فهميدم ، منظورت اينه كه اگه اين عالم هم دو خدداشت ، هر كدام قسمتى از عالم را براى خودش مى‏گرفت و به ديگرى اجازه تصرف نمى‏داد» . و بعد با شوخى گفت : « در آن صورت ما هم دو قسمت مى‏شديم » و هرد وخنديدند و گفتند : « استغفراللَّه » .

زهرا بلافاصله گفت : « من يك دليل عملى هم بر توحيد خدا دارمكه از ماجراهايى كه چند بار بين ما دو خواهر مخصوصاً وقتى كه كوچيك بوديم اتفاقافتاده،فهميدم ».

زينب : « چه خوب ، خيلى جالبه كه ما هم دليلى بر توحيد خداييم» .

زهرا : « غصب كردن و گرفتن چيزى كه مال ديگران است در طبيعتو حتى در بين انسانها وجود دارد ، و اونى كه مالش غصب شده در مقابل غاصب مقاومتمى‏كنه .

وقتى كوچيك بوديم ، من چند بار عروسك تو رو برمى داشتم امتو جلوم مى‏ايستادى و مقاومت مى‏كردى ؛ مثلاً گريه مى‏كردى يا به مامان شكايت مى‏كردىتا مامان عروسكت رو از من پس بگيره ؛ مامان هم چون از من قوى‏تر بود عروسك را ازمن مى‏گرفت و بهت پس مى‏داد . اگه در وجود انسان هم ترس از عذاب خدا يا مجازاتقانون و يا موجودات قوى‏تر ديگه نبود هر كس كه قوى‏تر بود حق ديگرى رو مى‏گرفتو بر ضعيف‏ترها مسلط مى‏شد » .

زينب كمى فكر كرد و بعد گفت : « فهميدم چه مى‏خواى بگى ».

زهرا : « بگو ببينم ! »

زينب : « اگه دو خدا وجود داشت بين اونا اختلاف پيش مى‏آمدو اونى كه قوى‏تر بود بر اون يكى مسلط مى‏شد و خودش صاحب همه چيز اون مى‏شد ، واونى كه ضعيف‏تر بود هميشه زير سلطه قوى‏تر قرار مى‏گرفت و هيچ كس هم نمى‏تونستبه اونى كه ضعيف‏تره كمك بكنه ؛ پس چون اون ناتوانه نمى‏تونه خدا باشه ؛ پس خالقنيست بلكه خودش هم مخلوقه ؛ چون خالق بايد كسى باشه كه بر همه چيز عالم توانباشه ، يكتا باشه و شريكى نداشته باشه . هيچ موجودى نمى‏تونه خودبه‏خود از نيستىبه هستى بياد بلكه حتماً بايد خالقى داشته باشه كه اونو خلق كنه و اداره هم بكنه» .

وقتى حرفهاى زينب تمام شد ، زهرا او را تحسين كرد و گفت: « آفرين ! خب ! حالا فرض كن دو خدا باشه و هر دو يك اندازه قدرت داشته باشند، اون وقت چى مى‏شه ؟ »

زينب : « اگه اين طور بود مى‏بايست از دومى هم اثرى در ايندنيا باشه ؛ مثلاً پيغمبرى بفرسته و در حاكميت و اداره جهان كارى انجام بده ، نهاينكه همه چيز رو به ديگرى تسليم كنه و خودش نخواهد كسى اونو عبادت كنه .

پس اگه چنين خدايى بود ، معلوم مى‏شه كه يك خداى قوى‏تر بر او حاكمشده و خودش ضعيفه ، بنابراين خدا يكى است ؛ قوى و دان » .

زهرا : « پس چرا بعضى آتش مى‏پرستيدند ؟ »

زينب : « آتش را ما درست مى‏كنيم وگرنه خودش نمى‏تونه بهوجود بياد . آتش براى به وجود آمدن محتاج به گاز يا نفت و چوبه ، پس چطور مى‏تونهخالق چيزهاى ديگه باشه ؟

و تازه ! آتش گاهى وقتها موجب خرابى مى‏شه . پس آتش ويران كنندهاست نه آفريننده ، پس انسان آفريننده آتشه چون آتش رو درست مى‏كنه و كنترل مى‏كنهو خدا هم خالق و به وجود آورنده انسانه و به انسان توانايى داده كه آتش رو به وجودبياره . آتش عقل و شعور و احساس نداره پس چطور مى‏تونه انسان يا حيوانرو خلق كنه ؟ »

زهرا از صحبت‏هاى او خيلى خوشش آمد و برايش اين آيات را خواند:

سوره فرقان : آيات 1 الى 3 ؛ اگر مى‏خواهيد ترجمه اين آيات را كهمناسب با موضوع صحبت‏هاى زينب و خواهرش است ، بدانيد به قرآن‏هاى با ترجمه مراجعهكنيد :

« بِسمِ اللَّهِ الرَّحمانِ الرَّحيم

تَبارَكَ الَّذى نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى‏ عَبْدِهِ لِيَكونَ لِلْعالَمينَنَذيراً اَلَّذى لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الاَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداًوَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَريكٌ فِى الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ فَقَدَّرَهُتَقْديراً وَ اتَّخَذوا مِنْ دونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقونَ شَْيئاً وَ هُمْ يُخْلَقونَوَ لا يَمْلِكونَ لِاَنْفُسِهِمْ ضَرّاً وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكونَ مَوْتاًوَ لا حَياةً وَ لا نُشوراً » .




فصل سيزدهم‏
سفارشهاى پيشوايان ديندرباره توحيد

حضرت امام حق و وصى مطلق ، امام على ـ عليه السلام ـ مى‏فرمايد:

« . . . پس هرچندگاه پيامبرانى فرستاد و به وسيله آنان به بندگانهشدار داد تا حقِ ميثاقِ اَلَست بگزارند و نعمتِ فراموش كرده را به ياد آرند .با حجت و تبليغ ، چراغِ معرفتشان را بيفروزند تا به آيت‏هاى خدا چشم دوزند ، ازآسمانى بالا برده و زمينى . . .

و هيچگاه نبود كه خدا آفريدگان را بى پيامبر بدارد يا كتابىدر دسترس آنان نگذارد يا حجتى بر آنان نگمارد يا از نشان دادن راه راست دريغ ورزد. پيامبران كه اندك بودند و مخالفشان بسيار و در دام شيطان گرفتار ، در كار خويشنماندند و دعوت حق را به مردم رساندند . . .

. . و ميراثى كه پيامبران مى‏نهند براى شما گذاشت ، چه آنان امتخويش را وا نگذارند مگر با نشان دادن راهى روشن ونشانه‏اى معين . . ».

ترجمه از : نهج البلاغه ؛ خطبه 1

بعد از صحبت‏هاى دلپذيرى كه زينب با خواهرش داشت پدر ، زهررا براى انجام كارى صدا زد . زينب هم مشغول استراحت شد . اين دختر كنجكاو نتوانستخيلى بى كار بماند ؛ بلكه با شور و اشتياق سراغ كتاب نهج البلاغه رفت تا قسمت‏هايىاز آن را كه مادرش علامت گذاشته بود ، بخواند . كتاب نهج البلاغه را ازقفسه كتابخانه برداشت و به حياط رفت ؛ لب حوض زير سايه درخت نشست و كتاب را بازكرد . اتفاقاً در آن صفحه جملاتى از وصيت امام على ـ عليه السلام ـ به پسرش ،امام حسن مجتبى ـ عليه السلام ـ آمده كه درباره شناخت خدا بود و زينب با تأمل وتفكر مشغول خواندن آن شد :

« . . . و بدان پسركم ، اگر پروردگارت شريكى داشت ، پيامبراناو نزد تو مى‏آمدند و نشانه‏هاى پادشاهى و قدرت او را مى‏ديدى و از كردار و صفت‏هاىاو آگاه مى‏گرديدى ؛ ليكن او خداى يكتاست چنانكه خويش را وصف كرده است . كسى درحكمرانى وى ، مخالف او او نيست و ملك او جاودانه و هميشگى است . آغاز همه چيزهاستو او را اولويت نيست و آخر است پس از همه اشياء ولى او را نهايت نيست . برتر ازآن است كه روبيت او را دلى فرا گيرد يا در ديده‏اى جاى پذيرد .

و چون اين را دانستى كار چنان كن كه از چون تويى بايد ، كهخرد منزلت است و بى مقدار ، و توانى‏اش كم و ناتوانى‏اش بسيار ، و طاعت خدا رخواهان و از عقوبتش ترسان و از خشم او هراسان كه خدا تو را جز نيكوكارى نفرمودهو جز از زشتكارى نهى ننموده . . . » .

نهج البلاغه ؛ نامه 31 ، ترجمه دكتر شهيدى ، ص‏300.

زينب بعد از اينكه اين جملات زيبا از سفارشات امام على عليه السلام ـ را خواند به فكر فرو رفت و با خود گفت : « چقدر خوبه كه‏اينبزرگواران و راستگويان چنين سفارشهايى كرده‏اند ، و ما مى‏تونيم از رفتارشون پيروىكنيم و به گفته‏هاشون عمل كنيم ؛ مخصوصاً پيامبر ـ صلى اللَّه عليه و آله و سلمـ و امام معصوم و علماى دين كه در طول تاريخ در همه جاها و همه زمانها گفته‏اندكه خدا يكى است و عبادت و طاعت او واجبه .

كسانى هم هستند كه نمى‏شه به گفته‏هاشون اعتماد كرد چون افرادىمنافق و كافر و بى دين و فاسد و بى بند و بار بودند ؛ خدا را پرستش نمى‏كردند واز او اطاعت نمى‏كردند ».

زينب كمى فكر كرد و گفت : « اونا نمى‏دونند كه در جهان آخرت، آتش جهنم است و اونا هم هزاران سال در جهنم مى‏سوزند و سزاى كارشون رو مى‏بينند» .

سپس گفت : « خوش به حال آدمهاى مؤمن كه در آخرت به بهشت مى‏رنداگه هم فرضاً در آخرت بهشت و جهنمى نباشه ، ضرر نمى‏كنند ، چون كه در دنيا زندگىجوانمردانه و شرامتندانه و اخلاق خوب و صفاى دل داشتند .

به هر حال آدمِ معتقد به خدا بهتر از آدمِ كافر زندگى مى‏كنهچه در اون دنيا ثواب و جزايى باشه ، چه نباشه ، كه البته حتماً هست ؛ چون نمى‏شهكه انسان با اين عقل و روح و جسم و اين همه موجودات كه براش تسخير شده ، به دنيبياد و بميره ولى هيچ چيزى ازش باقى نَمونه ؛ همچنين پيامبران ، كه خدا اونا رودر طول تاريخ براى تبليغ دين و هدايت مردم فرستاده و براى هدايت زحمت بسيارى كشيدندو جهاد كردند » .

زينب مدتى مكث كرد و گفت : « حتى اگر من به سن تكليف هم نرسيدهباشم از حالا با خودم عهد مى‏بندم كه هميشه به خداى متعال ايمان داشته باشم ، همهتعاليم او را ياد بگيرم و همه تكاليفم را انجام بدم ، از همه گناهان و كارهاى حرامدورى كنم » .

بعد سرش را رو به آسمان كرد و گفت : « خدايا به من توفيقبده و راه حق را برام روشن كن ، كمكم كن تا در راه حق حركت كنم و به راه كج و باطلمنحرف نشم » .




فصل چهاردهم ‏
خصوصيات مخلوقات‏

مولاى به حق مؤمنين ، حضرت على ـ عليه السلام ـ فرموده‏اند :

« يگانه‏اش ندانسته ، آن كه براى او چگونگى انگاشته ؛ و بهحقيقت او نرسيده ، آن كه برايش همانند پنداشته ؛ و نه بدو پرداخته آن كسى كه اورا به چيزى همانند ساخته ؛ و نه قصد او كرده آنكه بدو اشاره كرده و يا به وهمشدر آورده .

هر چه به ذات شناخته باشد ، ساخته است و هر چه به خود برپا نباشد ، ساخته و پرداخته ديگرى است . سازنده است ، بدون به كار بردن ابزار؛ هر چيزى را به اندازه پديد آرد ، نه با انديشيدن در كيفيت و مقدار ، بى نيازاست به آنكه از چيزى سود برد . . .

آنچه بودنش را خواهد گويد : باش ! و هست گردد ؛ نه به آوازىكه به گوش فرو رَوَد و نه به بانگى كه شنيده شود ، كه گفته خداى سبحان با كردهاو يكى است ، كه پديدش آورد و گفته‏اش از كرده‏اش جدا نيست ، آن را پديد آورد وپيش از آن نبود وگرنه خداى ديگرى مى‏بود . . . » .

ترجمه از : نهج البلاغه ؛ خطبه 186

زينب غرق در اين فكرهاى زيبا بود ؛ فكرهايى كه دل را روشنمى‏كند و به حقيقت مى‏رساند ؛ زيرا در حديثى آمده است كه :« يك ساعت تفكر بهتراز يك سال عبادت است».

زينب در همين فكرها بود كه چشمش به ساعت ديوارى ـ كه روبه‏رويشبود ـ افتاد ؛ 25 دقيقه به شروع جلسه قرآن مانده بود ، بلا فاصله برخاست و به حياطرفت ؛ وضو گرفت ، لباسش را پوشيد و چادرش را سر كرد .

خواهرش كه زودتر آماده شده بود ، كنار حوض حياط منتظرش بود، وقتى زينب پيش او رسيد ، باهم به سوى مسجد حركت كردند .

زينب كتاب نهج البلاغه را همراه خود آورد . وقتى به مسجدرسيدند ده دقيقه تا شروع جلسه قرآن وقت داشتند . بيشتر بچه‏هاى كلاس براى شركتدر جلسه آمده بودند .

زينب و خواهرش وارد مسجد شدند و سلام كردند ، بعضى از بچه‏ها سلامشانرا جواب دادند و بعد دور زينب جمع شدند . يكى از همكلاسى‏هاى زينب گفت : «زينب ! بحث توحيد را خيلى خوب در كلاس پيش كشيدى ! » .

ديگرى گفت : من امروز بيشتر آياتى را كه خانم معلم سر كلاسخوند ، حفظ كردم . درباره چند تا از اونا هم فكر كردم و فهميدم خدا خيلى بزرگواره؛ تازه فهميدم وقتى در نماز مى‏خونيم « سبحان ربّى العظيم و بحمده » يا « سبحانربّى الاعلى و بحمده » يعنى چه .

همين‏طور كه زينب و دوستانش صحبت مى‏كردند خواهر زينب و چنددختر ديگر رحل‏هاى قرآن را دور تا دور مسجد گذاشتند و همه دخترها و خانم‏هايى كهبراى شركت در جلسه آمده بودند ، دور آن نشستند . مدتى بعد از اينكه خانم معلمآمد ، جلسه قرآن شروع شد .

ابتدا خانم معلم چند آيه از قرآن را خواند و بعد سه نفر ازخانمها و پنج نفر از دخترها همان آيات را با صدايى رسا ـ كه همه بشنوند ـ تلاوتكردند . بعد از حدود نيم ساعت قرائت قرآن ، خانم معلم گفت : « خوب ! فعلاًخواندن قرآن كافيه حالا بحث معارف اسلامى را شروع مى‏كنيم » .

بعد نگاهى به همه انداخت و با لبخند گفت : « به به ! امروزتعداد دخترها از خانمها بيشتره » . زينب و همكلاسى‏هايش كه متوجه منظور خانممعلم شده بودند ، خنديدند .

خانم معلم در ادامه گفت : « خيلى خوب است كه همه شما به معارفاسلامى علاقه‏مند شديد و دوست داريد احكام ياد بگيريد . خب ! قبل از شروعجلسه كسى سؤال ندارد ؟ »

دوست زينب كه تعدادى از آيات را حفظ كرده بود ، اجازه گرفت و گفت : « خانم ! بقيه آيه‏هايى كه وقت نشد سر كلاس برايمان بخوانيد رالآن مى‏گوييد ؟ »

خانم معلم به نشانه موافقت سرش را تكان داد و گفت: « در كلاس شش مورد را گفتيم و بعد چند آيه كه درباره خصوصيات موجودات و احتياجآنها به خدا بود ، خوانديم . حالا ادامه آنها :

7 همه موجودات مقدار معينى دارند :

فيض به همه موجودات براى ادامه هستى و كمك به آنها از سوى خداوندبراى ادامه وجود به اندازه نياز آنهاست . خداوند در آيه 21 سوره حجر مى‏فرمايد: « و اِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ اِلّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ و ما نُنَزِّلْهُ اِلّا بِقَدَرٍمَعْلوم ؛ وخزائن همه چيز تنها نزد ماست ولى ما جز به اندازه معين آن را نازل نمى‏كنيم» . همچنين اگر مى‏خواهيد بيشتر بدانيد ، در آيه 19 و 20 همين سوره به اين مسألهاشاره شده است .

هفتم : چگونگى و كيفيت خلقت و دليل خلقتو اجل آن :

1 خدا هر چه را بخواهد ، همان لحظه به وجود مى‏آورد :

درباره چگونگى به وجود آمدن خواسته‏هاى خداوند در خلقت ، در قرآنآمده است : « اَللَّهُ يَخْلُقُ ما يَشآءُ اِذا قَضى‏ أمراً فَاِنَّما يَقولُلَهُ كُنْ فَيَكونُ ؛ خدا آنچه مى‏خواهد مى‏آفريند چون به كارى فرمان دهد فقط بهآن مى‏گويد باش پس مى‏باشد » ، (آل عمران3 : 47) .

و همين طور فرمود : « اِنَّما قَوْلُنا لِشَىْ‏ءٍ اِذا اَرَدْناهُاَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون ؛ ما وقتى چيزى را اراده كنيم ، همين قدر

به آن مى‏گوييم : باش ، بى درنگ موجود مى‏شود » (نحل 16 : 40).

همچنين خداوند فرموده : « اِنّا كُلَّ شَىْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍوَ مآ اَمْرُنآ اِلّا واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَر ؛ ما هر چيزى را به اندازهآفريديم و فرمان ما جز يك بار نيست [ آن هم‏ ] چون چشم به هم زدنى » . ‏(قمر54: 50ـ49).

2 غرض و هدف از خلقت :

هيچ چيز از چيزهايى كه خداوند خلق كرده از روى بازى و بيهوده و بىهدف نيست ؛ بلكه هر خلقتى از سوى خداوند از روى حق است و دليل و هدفى دارد . خداونددر قرآن فرموده : « وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ و الاَرضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَوَ ما خَلَقْناهُمآ اِلّا بِالْحَقِّ وَلكِنَّ اَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمونَ » (‏دخان44 : 39ـ38)؛ آسمانها وزمين وآنچه ميان آنهاست را از روى بازى نيافريديم.

آن‏ دو را جز از روى حق نيافريديم ولكن بيشتر آنان نمى‏دانند. و نيز خداوند فرمود : « اَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فى اَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُالسَّماواتِ وَالاَرضَ وَ ما بَيْنَهُما اِلّا بِالْحَقِّ وَ اَجَلٍ مُسَمّىً وَاِنَّ كَثيراً مِنَ النّاس بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَكافِرون » (روم 30 : 8 ) ؛ وآيا درباره خودشان نمى‏انديشند ؛ خدا آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست را جزبه حق و در مدتى نامبرده شده نيافريد و به راستى كه بسيارى از مردم هر آينه بهملاقات پروردگارشان كافرند

بعد از ترجمه اين آيه خانم معلم گفت : « براى اينكه بيشتردر اين باره بدانيد ، از آيه 16 به بعد سوره انبيا ؛ بلكه از اول سوره را با دقتبخوانيد و فكر كنيد ؛ خودتان در اين باره تحقيق و جستجو كنيد و خودتان از اين آيه‏هاىزيبا بحث‏هاى دينى يا تاريخى يا بحث‏هاى ديگر را در بياوريد . چون ما در وقت كمنمى‏توانيم همه آيه‏هاى مربوط به اين موضوع را بخوانيم . پس بايد خودتان تحقيقكنيد » .

خانم معلم گفت : « آيا كسى سؤالى دارد ؟ » . . .




فصل پانزدهم‏
هدف از خلقت‏

حضرت على ـ عليه السلام ـ امام المتقين و ابوالسبطين ، فرموده‏اند:
« بدانيد زمينى كه شما را بر پشت خود مى‏برد و آسمانى كه بر شما سايهمى‏گسترد ، فرمانبردار پروردگارتانند .
و بركت آن دو بر شما نه از راه دلسوزىاست و نه به خاطر نزديكى جستن و نه به اميد خيرى است كه از شما دارند بلكه به سودشما مأمور شدند و گردن نهادند و براى مصلحت شما بر پايشان داشتند و ايستادند ».

ترجمه از : نهج البلاغه ، خطبه 143 .

زينب وقتى ديد خانم معلم بحث توحيد را مختصر كرده و مى‏خواهدآن را تمام كند ناراحت شد ؛ اما وقتى خانم معلم گفت: «آيا كسى سؤالى دارد ؟».

خوشحال شد و گفت : « خانم اجازه ! شما درباره خلقت صحبت كرديداما يك مسأله مهم باقى مانده كه ، غرض خلقت چيست ؟ »

خانم معلم گفت : « مثل اينكه زينب دوست ندارد بحث توحيد رتمام كنيم . خب ! ما به‏طور خلاصه گفتيم كه خداوند هر چيزى را به حق وبراى هدفى به وجود آورده ؛ ولى باز هم كمى توضيح مى‏دهم . اگر مى‏خواهيد، بنويسيد».

بعد دفترى كه با خود آورده و قبلاً هم چند آيه از آن خواندهبود را باز كرد و گفت : « بنويسيد ! . . .

هشتم : هدف خلقت :

1 هر موجودى عبادتى مخصوص به خودش دارد :

هر موجودى مسير مخصوص به خود دارد و مطيع خداوند است . اين آياتىرا كه مى‏خواهم بخوانم درست است كه مخصوص انسان است ؛ ولى مى‏توان آن را به همهموجودات ارتباط داد . خداوند فرموده : « قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ؛ بگو هركس بنا بر طبيعت خود كار مى‏كند ».(اسراء 17:84).

و فرمود : « وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَليها فَاسْتَبِقُوالْخَيْراتِ » . (بقره 2 : 148) ؛ و براى هر كس وجهه و قبله‏اى است كه بدان رومى‏كند پس هر جا كه بوديد به سوى خيرات سبقت بگيرد.

و همچنين فرمود : « وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُفَاَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ وَقالُواتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ الاَرْضِكُلٌّ لَهُ قانِتون » (بقره 2 : 116ـ115) ؛ و آنجا كه آفتاب برآيد و آنجا كهفرو رود از آنِ خداوند است و به هر كجا رو كنى آنجا روى خداست كه خدا فراخ رحمتو داناست .

و گفتند : خدا فرزند گرفت ؛ او منزه است ، بلكه آنچه در آسمانهو زمين است از آنِ اوست و همه او را فرمان‏بردارند.

2 همه موجودات تسبيح مى‏كنند :

همه چيزها مطيع خداوند و رو به سوى او دارد ؛ يعنى همه آنها در حالذكر و مناجات خدايند و او از هر عيب و نقص منزه است . خداوند فرموده : « تُسَبِّحُلَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الاَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ اِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍاِلّا يُسَبِّحُ بِحَمدِهِ وَلكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ اِنَّهُ كانَ حَليماًغَفورا » (اسراء 17 : 44 ) ؛ آسمان‏هاى هفت گانه و زمين و موجوداتى كه بين آنهاست، همه او را تسبيح مى‏كنند ولى شما تسبيح آنها را نمى‏فهميد كه او همواره بردبارو آمرزنده است .

همچنين در آيه‏اى ديگر فرموده : « أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُلَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الأَرْضَ وَ الطَّيْرُ صآفّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَصَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلون » ( نور 24:41 ) ؛ مگرنديدى كه هرچه در آسمانها و زمين هست و پرندگان گشوده بال [ در هوا ] خدا را تسبيحمى‏كنند ؛ همه دعا و تسبيح خويش را مى‏دانند و خدا به آنچه مى‏كنند داناست .

خانم معلم دفترش را بست و بعد از كمى مكث گفت : «خب انسان هم يكى از موجودات ميان آسمان و زمين است و او هم خداوند را تسبيح مى‏كندو به خاطر علم و توانايى و بى نيازى خدا ، از او طلب فيض و رحمت مى‏كند و از اوكمك مى‏خواهد . براى شناخت بيشتر درباره تسبيح موجودات مى‏توانيد به تفسير ايندو آيه مراجعه كنيد » و ساكت شد .

زهرا دستش را بلند كرد ، اجازه گرفت و گفت : « خانم ! آيآيه‏اى هست كه مربوط به توجه انسان از درون به خدا باشد ؟ همچنين درباره بقيه موجودات؟ »

خانم معلم جواب داد : « خداوند فرموده : « فَأَقِمْ وَجْهَكَلِلدّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَلِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدّينُ الْقَيِّمُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمون» (روم 30 : 30) ؛ پس روى خود را به سوى خدا راست گردان ؛ براى دين پاكيزه .آفرينش خدا را تغيير نيست اين دين راست است ولكن بيشتر مردم نمى‏دانند

همچنين براى اطاعت همه موجودات در حالت تكوينى يعنى در هرحالتى كه به وجود آمده‏اند ، فرموده : « أَفَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغونَ وَ لَهُأَسْلَمَ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ الأَرضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعون» ( آل عمران 3 : 83)؛ آيا جز دين خداى را مى‏جويند ؛ در حالى كه هر كه در آسمانهو در زمين است با اختيار و بى اختيار از او اطاعت كرده ، به حكم او باز گردانيدهمى‏شوند . در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد : « وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِىالسَّماواتِ وَ الأَرضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْاصال» (رعد 13 : 15) ؛ هر كه در آسمانها و زمين است خواه ناخواه و سايه آنها در صبحهو عصرها خدا را سجده مى‏كند .

بعد خانم معلم گفت : « درباره اين موضوع هم آيات زيادى استكه مى‏توانيد مراجعه كنيد و درباره آن تفكر كنيد . اما در مجموع مى‏توانيم مسألههشتم يعنى غرض خلقت را به عنوان « توحيد در عبادت » در دو غرض خلاصه كنيم :

غرض اول : عبادت همه موجودات ؛ يعنى همه موجودات خداوند رذكر مى‏گويند و عبادت مى‏كنند .

غرض دوم : عبادت انسان بالاترين عبادتهاست ؛ يعنى همه موجوداتبراى اينكه انسان خدا را عبادت كند ، در خدمت انسانند » .




فصل شانزدهم‏
هدف از خلقت انسان‏

حضرت اميرالمؤمنين و وصى خاتم النبيين ـ عليه السلام ـ مى‏فرمايد:

« پس به زبانى راست (زبان پيامبران) آنان را به راهِ حقّخواند ؛ خواست تا درون بندگان را آشكار كند ـ و آنچه در دل دارند را پديدار گرداندـ نه آنكه بر اسرار پوشيده آنان دانا ، و بر آنچه در سينه‏هاى خود نهفته‏اند بيننبود ؛ بلكه خواست آنان را بيازمايد تا كدام يك بهتر از عهده تكليف برمى‏آيد تپاداش برابر كار نيك باشد وكيفر ،مجازات كار بد.

كجايند كسانى كه پنداشتند آنان دانايان علم (قرآن)اند نهما ؟ به دروغ و ستمى كه بر ما مى‏رانند ، خدا ما را بالا برده و آنان را فرو گذاشته؛ به ما عطا كرده و آنان را محروم داشته ؛ ما را در ـ حوزه عنايت خود ـ درآوردو آنان را از آن بيرون كرد .

راه هدايت را با راهنمايى ما مى‏پويند و روشنى دلهاى كوررا از ما مى‏جويند ، همانا امامان از قريشند كه درخت آنرا در خاندان هاشم كاشته‏اندديگران در خور آن نيستند و طغراى امامت را جز به نام هاشميان ننوشته‏اند».

ترجمه از : نهج البلاغه ؛ خطبه‏144

وقتى درباره توحيد تكوينى در عبادت و اطاعت همه موجودات صحبتبه ميان آمد ، زينب دستش را بالا برد تا سؤالى بپرسد .

خانم معلم گفت : « مثل اينكه زينب نمى‏گذارد اين بحث تمامشود » . بعد گفت : « بپرس دخترم ! اگر بلد باشم جواب مى‏دهم و خيلى خوشحالمكه تو در كلاس من هستى » .

زينب كه از حرف خانم معلم هم خوشحال شد هم كمى خجالت كشيد، پرسيد : « خانم ! اين اطاعت تكوينى كه گفتيد درون همه موجودات هست و بهمعناى اطاعت و عبادت بدون اختيار از خدا و نظم در مسير زندگى‏شان به سوى خداست، با غرض خلقت انسان ـ كه عبادتش اختيارى است ـ چه رابطه‏اى دارد ؟ »

خانم معلم جواب داد : « وجود همه مخلوقات نشانه عظمت خداونداست و به خاطر عظمت خداوند به وجود آمده‏اند . اما چه رابطه‏اى بين هدف و غرضخلقت و عبادت انسان وجود دارد ؟ » در همين هنگام نگاهى به ساعت مسجد كرد ؛ چونهنوز وقت داشتند ، گفت : « بنويسيد :

نهم : رابطه غرض خلقت موجودات و اطاعتانسان :

1ـ انسان جانشين خدا در زمين و برترين و شريف‏ترين موجود است.

اين برترى و شرافت به چند دليل است :

اول : انسان خليفه خداست :

يعنى جانشين خدا در زمين و قسمتى از آسمانهاى نزديك زمين مى‏باشد. خدا در قرآن مى‏فرمايد : « وَ اِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ اِنّى جاعِلٌفِى الأَْرضِ خَليفَةً » (‏بقره 2 :30) ؛ و هنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: به درستى كه من پديد آوردنده جانشينى در زمينم .

دوم : انسان داراى صورت زيباست :

يعنى انسان در ميان موجودات دراى زيباترين صورت است. خداوند متعالمى‏فرمايد : « وَ صَوَّرَكُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَكُم » (تغابن 64: 3) ؛ و شما رصورت داد ، پس صورتهاى شما را نيكو كرد .

سوم : انسان زيباترين شكل و ساخت را دارد :

يعنى اينكه انسان در زيباترين بدن آفريده شده است . خداوند دربارهاين موضوع در قرآن فرمود : « لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنسانَ فى أَحْسَنِ تَقويم»(تين 95: 4) ؛ آدمى را در بهترين ساختار آفريديم .

چهارم : برترى انسان بر مخلوقات : برترى انسان به خاطر عقلو اختيار و روح خدايى اوست ؛ خداوند فرموده است : « وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنى آدَمَوَ حَمَلْناهُم فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُم مِنَ الطَّيِّباتِ وَفَضَّلْناهُم عَلى‏ كَثيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضيلاً » ( اسراء 17:70) ؛ اولادآدم را گرامى داشتيم و آنان را در بيابان و دريا برديم و از [ غذاهاى‏ ] پاكيزهروزى شان داديم و آنان را بر بسيارى از مخلوقاتى كه آفريديم فزونى داديم فزونى‏اى.

2 . همه موجودات در خدمت انسانند :

خداوند هرچه در آسمان و زمين در بين آنهاست را در خدمت انسان قرارداده و آنها را تسخير شده و رام و مطيع انسان ساخته است ؛ چون انسان مى‏تواند ازآنها براى بندگى و عبادت خداوند ـ كه هدف عمومى و اصل آفرينش همه موجودات است به بهترين شكل استفاده كند .

خداوند فرمود : « أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الأَْرضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةًوَ باطِنَةً » (لقمان 31: 20) ؛ آيا نمى‏بينيد كه خدا آنچه در آسمانها و آنچه درزمين است را براى شما تسخير كرد و نعمتهاى ظاهر وپنهانش را بر شما فراوان گردانيد.

همچنين آيه‏هاى 29 سوره بقره ، 13 جاثيه و 32 و 33 ابراهيم و چندآيه ديگر.

3ـ انسانها بايد بهتر از همه موجودات خدا را عبادت كنند و ازاو اطاعت كنند.

خداوند فرموده : « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الإْنْسَ اِلّلِيَعْبُدون » (ذاريات51 : 56)؛ و جن و آدمى را نيافريديم مگر براى آنكه مرا بپرستندپس انسان حتماً بايد خدا را اطاعت كند ؛ ولى اين اطاعت اختيارى است .

4ـ انسانها از سوى خدا امتحان مى‏شوند :

يعنى اطاعت به زبان و ساده نيست بلكه بايد در همه شرايط باشد . خداوند فرموده : « أَحَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكوا أَنْ يَقولوا آمَنّوَ هُمْ لا يُفْتَنون ؛ آيا مردمان پنداشتند به اينكه بگويند كه‏ ايمان آورديم، به حال خود رها مى‏شوند و آنان امتحان نمى‏شوند » (عنكبوت 29 : 2) .

همچنين در آيه‏اى ديگر مى‏فرمايد : « وَ لِيَبْتَلِىَ اللَّهُما فِى صُدورِكُمْ وَ لِيُمَحِّصَ ما فِى قُلوبِكُمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِذاتِالصُّدورِ » (آل عمران 3: 154)؛ براى اينكه خداوند آنرا كه در سينه‏هاى شماستآزمايش كند ، تا آنچه را كه در دلهاى شماست پاك‏ گرداند و خدا به آنچه در سينه‏هاستدانا است .

5ـ آفرينش موجودات براى نمايان شدن بهترين عبادت كننده است :

نتيجه و حاصل بحث آفرينش : اين است كه هدف نهايى از خلقت موجوداتدر دنيا اين است كه بهترين اطاعت كننده در دنيا آشكار شود ؛ كه همان پيامبران وامامان معصومند . اينان خليفه خدا در ميان انسانهايند و از جانب مأموريت دارندتا مردم را به سوى حق و سعادت حقيقى در اين دنيا و آن دنيا هدايت و رهبرى كنند. خداوند مى‏فرمايد : « اَلَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْأَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً » (ملك 67 : 2) ؛ آنكه مرگ و زندگانى را آفريد تا شمرا بيازمايد كه كدامتان از نظر كار خوبتريد .

همچنين آيه 7 سوره هود و آيه‏هاى ديگرى درباره امتحان خداونداست كه اگر كسى خواست تحقيق كند ، مى‏تواند به آنها مراجعه كند . بنابراينعبادت بندگان هيچ سودى براى خدا ندارد بلكه براى خود بندگان فايده و نفع دارد؛ زيرا بهترين عبادت كننده از سوى خداوند به عنوان رهبر و خليفه خدا در زمين انتخابشده و راهنماى بشر در دين و دنيا جهت به پا داشتن عدل خداوند است .

6 اطاعت از معصومين براى عبادت شايسته خداوند است :

نتيجه دومى : كه از بحث مى‏گيريم اين است كه خداوند مى‏داندپيغمبر و ائمه معصومين بهترين كسانى هستند كه او را به خوبى اطاعت و عبادت مى‏كنند؛ براى همين ما را به اطاعت از آنان امر كرده و ما اصول و فروع دين و احكام عملىرا از آنان مى‏آموزيم ؛ انشاء اللَّه در بحث عدل ، امامت و نبوت درباره آن بيشترصحبت مى‏كنيم ؛ اما درباره اطاعت از پيامبر و امامان معصوم خداوند فرموده : « أَطيعوُاللَّهَ وَ الرَّسولَ وَ اُوِلى الأْمْرِ مِنْكُمْ » (نساء 4 : 59)؛ از خدا فرمانبريد و از پيامبر و صاحبان امرتان اطاعت كنيد .

در يك حديث قدسى خطاب به پيغمبر هم آمده است : « لَوْلاكَلَما خَلَقْتُ الأْفْلاكَ » بحارالانوار ؛ ج‏15 ، ص‏28؛ اگر تو در نظر نبودى ،من ‏ آسمانها را نمى‏آفريدم .

اين حديث مشخص مى‏كند كه پيامبر ـ صلى اللَّه عليه و آله و سلم و امامان از تمامى افراد بشر برترند .

همچنين حديث كسا ـ كه در آخر كتاب مفاتيح الجنان است ـ همينمعنا را برا ما روشن مى‏سازد ؛ هر كس كه حديث كسا و يا ديگر دعاها را مى‏خواندبايد به معناى آن نيز توجه كند .

در حقيقت غرض خلقت اين است :

كه بهترين عبادت كننده ، پيشوا و الگوى همه مردم شود ؛ چوناو خدا را بهتر شناخته و بهتر تعاليم او را به مردم مى‏فهماند و به همين خاطر رهبرمردم مى‏شود ؛ اين پاداش عبادت اوست . او به حق عبادت كرد و تعليم مى‏دهد . ياراناو ، ياران حق و دشمنانش ، اهل باطلند .

اگر دوباره با دقت به معناى آيه توجه كنيد مى‏فهميد كه خلقتهمه موجودات براى اطاعت از معصوم درحقيقت به اطاعت از خدا برمى‏گردد ؛ چون وقتىكه انسان تعاليم خدا را از معصومين ياد مى‏گيرد ، به خوبى مى‏تواند به خدا توجهكند و او را عبادت كند در صورتى كه اگر از غير معصوم پيروى كند ، چون او از هوو هوس خود پيروى كرده ، نمى‏تواند حق عبادت را بجا آورد و به دستورات خدا عمل كند. بنابراين انسان بايد از معصوم احكام خدا را ياد بگيرد نه از غير معصوم و كسىخدا را به درستى نمى‏شناسد مگر با واسطه معصومين عليهم السلام » .




فصل هفدهم‏
پرسش مريم درباره ديدن خداوند

امام‏العارفين و برادر سيدالمرسلين :

حضرت على ـ عليه السلام ـ مى‏فرمايد :

« و سپاس خداى راست كه كارهاى پوشيده را داند و نشانه‏هاىروشن ، او را شناساند و ديده بينا ديدنش نتواند ؛ نه چشم آن كس كه او را نبيندمنكر او گرديد و نه دل آن كس كه او را شناخت ، به ديده تواندش ديد .

در برترى از همه پيش است و هيچ چيز برتر از او نيست و در نزديك بودنچنان است كه چيزى نزديكتر از او نيست ؛ پس نه برتر بودن او ، وى را از آفريده‏اشدور داشته و نه نزديك بودنش [ آفريده‏ه ] را با او در يك رتبه بداشته .

خِردها را بر چگونگى صفات خود آگاه ساخته و در شناخت خويشتا آنجا كه بايد [ بر ديده آنان ‏ ] پرده نينداخته . اوست كه نشانه‏هاى هستىبر او گواهى پيداست و زبان دِل منكر بدين حقيقت گوياست و از آنچه تشبيه كنندگانو منكران درباره او گويند مبرّاست » .

ترجمه از : نهج البلاغه ؛ خطبه 49 .

خانم معلم بعد از اين توضيحات و صحبتها گفت : « خواهرها !شناخت خصوصيات مخلوقات دليل و برهانى براى شناخت عظمت خداست و ما از اين راه اطمينانپيدا مى‏كنيم كه او يكتاست و شريكى ندارد . خب ! امروز بيشتر از اين فرصت نمى‏كنيمكه درباره اين موضوع صحبت كنيم . اگر مى‏خواهيد خودتان به كتاب معجم المفهرس قرآنكه در كتابخانه مسجد و مدرسه هست ، در كلمه « انسان » ، « خلق » يا « كل شى‏ء »رجوع و تحقيق كنيد .

اما مسأله پاداش و جزاى كارهاى انسان را انشاءاللَّه در بحثعدل الهى و معاد توضيح مى‏دهيم . اگر سؤال ديگرى داريد ، بپرسيد » .

دختر كوچكى به نام مريم ـ كه در تمام جلسات قرآن و نماز جماعتههمراه مادر و خواهرش مى‏آمد ـ زود دستش را بالا برد و پرسيد : « خانم معلم! آيا ما مى‏توانيم خدا را ببينيم ؟ » ؛ بعضى از خانمها و دخترهاى جلسه از اينسؤال او خنديد . مريم كوچولو خجالت كشيد و سرش را پايين انداخت .

خانم معلم نگاهى به مريم كرد و گفت : « هيچ اشكالى ندارد. اتفاقاً اين سؤال مهمى است » و بعد گفت : « ببين دخترم ، خداوند متعالاز ماده نيست ؛ پس جسم و اعضا مانند سر و دست و پا ندارد ، و بى حد و نهايت است، يعنى هيكل و شكل و اندازه‏اى ندارد ؛ بكله آثار او در همه جا به چشم مى‏خورد؛ مانند :

حالت خوشحالى ؛ ما وقتى خوشحال مى‏شويم ، خوشحالى را نمى‏بينيماما آنرا احساس مى‏كنيم ، و يا مثلاً « درد » ، ما درد را نمى‏بينيم ولىآنرا حس مى‏كنيم . در مورد خدا هم ، آثار خداوند در همه مخلوقات و موجوداتديده مى‏شود . ما در خيال و ذهن خود چيزى‏هاى مختلف خلق مى‏كنيم ولى خداوند درواقعيت خلق مى‏كند » .

خانم معلم در حالى كه بيشتر به مريم كوچولو نگاه مى‏كرد ،گفت : « خداوند در عقل و وجدان انسان حالتى گذاشته كه هنگام لذت روحى ، ازدرون خودمان ايمان مى‏آوريم كه اين آسمان و زمين آفريدگارى دانا و توانا دارد كهآنها را خلق كرده و اداره مى‏كند » .

سپس ادامه داد : « اگر مى‏خواهى درباره توحيد چيزهاى بيشترىبدانى ، مى‏توانى از زينب هم بخواهى تا تو را راهنمايى كند » .

زينب كه به صحبت‏هاى خانم گوش مى‏كرد كم كم به فكر فرو رفتو با خود گفت : « اين همان دليل فطرت است كه پدر در مزرعه برايم گفت » وبه فكر فرو رفت . در همين لحظه وقتى اسم خود را از زبان خانم معلم شنيد ، ناگهانكتاب نهج البلاغه را كه در دستش بود بلند كرد و با صداى بلند گفت : « بله !» .

همه از اين حركت زينب خنديدند ؛ زينب هم خجالت كشيد. خانم معلم گفت : « اشكال ندارد ، اشكال ندارد ، خانم‏ها ! دخترها ساكتباشيد ! زينب جان ! كتاب نهج البلاغه را به من بده » .

زيب بلند شد و جلو رفت ، كتاب را به خانم معلم داد و برگشتسر جاى خود نشست .

خانم معلم كتاب را باز كرد و بعد از كمى جستجو در كتاب گفت : « دخترها ! بنويسيد . اين چيزهايى كه الآن براى شما مى‏خوانم داستانزيبايى است درباره شناخت خدا از راه دل از نهج البلاغه » .

و بعد گفت : « ذِعلب يمانى يكى از ياران امام علىعليه السلام از اميرالمؤمنين پرسيد : « اى امير مؤمنان ! آيا پروردگار خودرا ديده‏اى ؟ »

اميرالمؤمنين فرمودند : « آيا چيزى را كه نبينم مى‏پرستم؟».

ذعلب : « چگونه او را مى‏بينى ؟ »

اميرالمؤمنين : « ديده‏ها او را آشكارا نتواند ديد ، امدلها ، با ايمان درست به او خواهد رسيد . به هرچيز نزديك است نه بدان پيوسته واز آنها دور است نه جدا و گسسته ، گوينده است به انديشه و نگرش ؛ اراده كننده استنه از روى آرزو وخواهش ؛ سازنده است نه با پا و دست .

با نرمى و پوشيدگى كار كند ولى نتوان گفت پوشيده است ، بزرگقدر استو ستمكار نيست ؛ بيناست ولى نيروى بيناييش به كار نباشد ؛ از راه انعام و بخششبر بندگان مهربان است نه از روى نازك‏دلى و دلسوزى بر آنان ؛ سرها برابر بزرگىاو فرو افتاده و خوار است و دلها از بيم او بى قرار » . نهج البلاغه : خطبه179 ، ص‏187 .

خانم معلم پس از خواندن اين داستان رو به مريم كوچولو كردو گفت : « انشاءاللَّه بزرگ كه شدى معناى اين سخنان زيبا را مى‏فهمى ؛ پسالآن همين اندازه فهميدى كه خداوند را با عقل و دل مى‏شناسيم نه با چشم » .

سپس خطاب به همه پرسيد : « آيا سؤالى هست ؟ » . . .




فصل هيجدهم
‏ خانه خدا و چگونگى دعا

مولود كعبه و تربيت شده رسول خدا . حضرت على ـ عليه السلام ـ مى‏فرمايد:

« نمى‏بينيد خداى سبحان پيشينيان از آدم ـ عليه السلام ـ تا پسينياناز اين عالم را آزموده ـ به حرمت نهادن ـ سنگهايى بى زيان و سود كه نمى‏بينند ونمى‏توانند بشنوند . . . و اگر خداى سبحان مى‏خواست خانه با حرمت و عبادتگاهبا عظمت خود را ميان باغستانها نهد و جويبار در زمين نرم و هموار . . . ».

ترجمه از : نهج البلاغه ؛ خطبه 192 .

در حديثى قدسى از قول خداوند آمده است : « أنا جَليسُ مَنْذَكَرَنى . . . » « من همنشين هر آن كسى هستم كه مرا ياد كند» .

اصول كافى كتاب‏7 باب 21 حديث 4 .

مريم كوچولو وقتى ديد خانم معلم به سؤال او توجه كرده و باو صحبت مى‏كند ، خوشحال شد و در حالى كه سعى مى‏كرد مثل بزرگترها با دقت و شمردهصحبت كند ، پرسيد : « پس چرا مى‏گويند كعبه خانه خدا و قبله مسلمانان است؟ »

خانم معلم گفت : « براى اينكه همه مسلمانان در هر كجاى جهانكه هستند ، وقت نماز خواندن ـ چه نماز جماعت و چه نماز به تنهايى ـ همه به يك جهتتوجه كنند و با اين كار متحد شوند و دلشان قوى شود .

مسلمانان به حج مى‏روند تا بعضى از شعائر را بجا آورند ،به ياد خدا و روز قيامت و محشر باشند . اين كارها را از روى اختيار انجام مى‏دهند. اگر دور خانه‏اى ـ كه از سنگ ساخته شده ـ مى‏چرخند و طواف مى‏كنند ، براى ايناست كه خدا خواسته آنان را امتحان كند . وقتى خدايى داريم ، بايد به دستورات اوعمل كنيم .

همچنين وقتى گروهى از مسلمانان از همه كشورها در يك جا جمعمى‏شوند ، تبادل فكرى انجام مى‏دهند ؛ از مشكلات همديگر آگاه مى‏شوند و سعى مى‏كنندتا آنها را برطرف كنند و از كفار و مشركان اعلام برائت و بيزارى مى‏كنند .

و نيز وقتى همه براى عبادت : نماز و دعا به يك قبله و يكطرف توجه مى‏كنند ، تمركز فكرى پيدا مى‏كنند » .

خانم معلم بعد از اين توضيحات گفت : « دخترم ! روشن شد ؟»

مريم كوچولو كه از جواب دادن خانم معلم به سؤالش خيلى خوشحالشده بود و در دلش احساس شجاعت مى‏كرد ، با صحبت‏هاى خانم معلم فكرش كمى باز شدو با اعتماد بيشترى از او پرسيد : « خب ! حالا ، آيا خدا به ما نزديك استتا وقت دعا كردن ، آهسته با او حرف بزنيم يا اينكه از ما دور است و بايد با صداىبلند با او حرف بزنيم ؟ »

همه تعجب كردند كه اين دختر كوچك سؤالى كه نسبت به سن اوعجيب است ، مى‏پرسد .

خانم معلم گفت : « ماشاءاللَّه به شما دختر با هوش و فهميده! الآن برايت توضيح مى‏دهم . خداى متعال به همه چيز و همه كس نزديك است و همهصداها حتى سخن دل ما را مى‏شنود . به همه چيز دانا وبر هر كارى تواناست . همچنينملائكه ، همه كارها و حرفهاى ما در اين دنيا را ضبط مى‏كنند و آنها را در روز قيامتمانند يك فيلم به ما نشان مى‏دهند تا هر كس پاداش يا سزاى كارهاى خود را ببيند» .

بعد خانم معلم دفتر خود را كه قبلاً از روى آن مى‏خواند ،باز كرد و گفت : « اين مطالبى كه مى‏گويم را اگر مى‏خواهيد بنويسيد ! آيه« وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها اِلّا هُو » را شما بلديد . (انعام6 : 59) ، آيه‏اى است كه در نماز غفيله بين نماز مغرب و عشا مى‏خوانيم

و خداوند مى‏فرمايد : « وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَروا بِهِإِنَّهُ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدور »(ملك67: 13) ؛ و گفتارتان را پنهان‏ كنيد يا آنرآشكار كنيد به تحقيق او به حقيقت سينه‏ها آگاه است .

حالا ترجمه چند جمله از سخنان امام على ـ عليه السلامرا بنويسد : « به درستى كه بر خداوند سبحان و تعالى‏ آنچه را بندگان درشب و روز كسب مى‏كنند ، مخفى نمى‏ماند ، به كار ايشان لطيف و آگاه است و علم اوبه آن احاطه دارد ؛ اعضاى شما گواهان اويند و جوارح شما لشكرهاى او و ضماير شمچشمهاى او و خلوتهاى شما عيان و آشكار اوست».

نهج البلاغه خطبه 199.

خانم معلم بعد از خواندن ترجمه نهج البلاغه اين آيه را خواند: « قُلِ ادْعُو اللَّهَ اَوِ ادْعُوا الرَّحمانَ أَيّاً ما تَدْعوا فَلَهُ الأَْسْماءُالْحُسنى‏ وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ وَ لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَيْنَ ذلِكَسَبيلاً » (اسراء 17: 110 ) ؛ بخوانيد خدا را يا بخوانيد بخشنده را ، هر كدامرا بخوانيد ؛ پس براى او نامهاى نيكو است و نمازت را بلند نخوان و آنرا آهسته[ نيز ] مكن ، ميان اين دو راهى بجو .

خانم معلم بعد از ترجمه اين آيه گفت : « دخترم ! متوجه شدى؟ » .

مريم اجازه گرفت و گفت : « اسماى حسناى خدا به غير از اللَّهو رب چيست ؟ و اينكه ما بايد چطور دعا كنيم؟»

همه حتى خود خانم معلم از سؤالهاى جالب مريم تعجب كردند .خانم معلم مثل اينكه با آدم بزرگى صحبت مى‏كند ، محترمانه‏تر نشست و گفت: « خداوند متعال هم در قرآن و هم براى دعا كردن اسماى حسناى زيادى دارد . « خدا » به زبان فارسى است ولى در قرآن « اللَّه » است . « ربّ » يعنى پروردگار ؛ « رحمان » يعنى بخشاينده ؛ « رحيم » يعنىمهربان. خدا اسمهاى زيادى دارد، در قرآن حدود 138 نام براى خداوند ذكر شده ؛ دردعاى مجير حدود 188 نام و در دعاى جوشن كبير 1000 نام براى خدا آمده است » .

سپس ادامه داد : « در كتاب توحيد ، شيخ صدوق (ره) از امامصادق ـ عليه السلام ـ و آن حضرت از پدران خود چنين روايت كرده است كه : رسول خدـ صلى اللَّه عليه و آله و سلم ـ فرمود : براى خداوند تبارك و تعالى‏ 99 اسم يعنىصد منهاى يك اسم است ؛ هر كه آنها را شمارش كند ، وارد بهشت خواهد شد » .

سپس خانم معلم اين اسمها را براى دخترها خواند و آنها نوشتند. خانم معلم نگاهى به ساعت مسجد ـ كه سمت‏اين اسمها در صفحه آخر اين كتاب آمدهاست ، راست او به ديوار آويزان بود ـ كرد و گفت : « خب ! نيم ساعت به اذانمانده ، هر كس مى‏خواهد نماز بخواند و وضو دارد ، بماند و آنانى هم كه وضو ندارند، مى‏توانند بروند وضو بگيرند » .




فصل نوزدهم
‏ اسماء حسناى خداوند

امام هشتم ، حضرت امام رضا ـ عليه السلام ـ مى‏فرمايد: « . . . خدا نيازى نداشت كه خود را نام ببرد ؛ ولى او براىديگران نامهايى بر خود نهاد و برگزيد تا او را بدانهابخوانند ؛ زيراگر او را به نام نخوانند شناخته نگردد . اول نامى كه براى خود برگزيد« علي » و « عظيم » است ؛ زيرا او برتر از همه چيز است ؛ معنايش اللَّهاست و نامش على و عظيم است . آن اول نامهاى اوست كه بر هرچيزى برتراست » . ترجمه از : اصول كافى ؛ كتاب توحيد ص3،باب21،حديث 2.

بعد از تذكر خانم معلم ، يكى ، دو نفر برخاستند تا وضو بگيرندو بقيه همچنان منتظر صحبتهاى او بودند . خانم معلم گفت : « خب ! اگر كسىسؤالى ندارد ختم جلسه را اعلام كنيم » .

زينب گفت : « خانم ! آيا براى دعا كردن ، اسماء مخصوصى هست؟وآيا براى نامهاى مقدس خدا شرحى هست؟»

خانم معلم : « ما مى‏توانيم خدا را با نامهاى مقدسش بشناسيم. براى دعا هم كافى است بگوييم : يا اللَّه يا اللَّه ؛ يعنى اى خدا . اين نامشامل خالق همه موجودات و عالم به همه چيز و توانا بر همه كار و ديگر صفات خداوندمى‏شود .

علم اسماء خداوند خيلى وسيع است ، ما مى‏توانيم آنرا به «اسماء ذاتى » و « اسماء افعالى » تقسيم كنيم .

« اسماء ذاتى » مانند : واحد ، احد ، حىّ ، عليم ، قدير ،صمد ، على ، عظيم و كبير .

و « اسماء افعالى » ـ كه مربوط به فعل يا كار خداوند است مانند : خالق ، رازق ، منعم ، محيي ، مميت است .

براى شناخت و دستيابى به اين علم وسيع مى‏توانيم به كتابهايى كهدرباره شرح اسماء حسنى‏ و نامهاى خداوند است مراجعه كنيم . امام خمينى (ره) دركتاب « مصباح الهداية » نُه شرح براى خصوصيات اسماء خداوند آورده است ؛ البته اينكتاب براى اهل علم است و شما در اين سن نمى‏توانيد آنرا خوب بفهميد .

اما براى دعا مى‏توانيد هر اسمى را بخوانيد مثلاً :

براى طلب علم مناسب‏تر است بگوييد : يا عليم ، يا عالم ،يا حكيم ، يا حىّ ، يا خبير ، يا سميع ، يا رأى ، يا بصير ، يا هادى ، يا مُرشِد، يا مُلقِن ، يا مذكر ، يا برهان ، يا دليل ، يا مُنَوِّر ، يا شاهِد و ماننداينها .

براى طلب رزق و روزى اين اسامى مناسب‏ترند : يا غنى ، يكريم ، يا مُفْضِل ، يا رازِق ، يا مُنعِم ، يا مُعْطى ، يا كنزَ الْفقراء ، يمُغنى ، يا مُقنى ، يا مُسبِّب الاسباب ، يا رَبّ ، يا مالك ، يا مُدَبِّر ، يمُسهِّل ، يا ذَا الْمَنِّ و الطَّول و . . .

براى شفاى مريضى و طلب رحمت مناسب‏تر است كه خدا را با اين اسمبخوانيد : يا رحمان ، يا رحيم ، يا مُكرِم ، يا شافى ، يا مُعافى ، يا كاشِفالضُّر ، يا لطيف ، يا وَدود ، يا رَئوف ، يا طبيب ، يا سالم ، يا حنّان ، يا منّان.

براى طلب مغفرت وتوبه : يا غفّار ، يا غفور ، يا عَفوّ ،يا ستّار ، يا ساتِر ، يا حَليم ، يا صبور ، يا مُقْبِل ، يا قابِل التَّوب ، يحنّان ، يا منّان .

براى طلب سلامتى و حفظ از شر : يا حافظ ، يا حَفيظ ، يا مؤمن، يا أَمن ، يا مُهَيمِن ، يا سُلطان ، يا ربّ .

براى پيروزى و موفقيت : يا كافى ، يا وكيل ، يا مُجير ، يناصِر ، يا نصير ، يا عِماد ، يا جبّار ، يا غالِب ، يا قهّار ، يا قوىّ ، يإ ؛ااّّقادِر .

براى پاكى دل : يا سُبّوح ، يا قُدّوس ، يا طاهر ، يا مُطهِّر، يا سَلام ، يا زكىّ ، يا واحِد ، يا اَحد .

براى طلب كرامت و بزرگوارى : يا عالى ، يا عظيم ، يا عزيز، يا جبّار ، يا كبير ، يا شامِخ ، يا سامِق .

براى شكر و ذكر : يا شاكِر ، يا شكور ، يا ذاكِر ، يا محمود، يا حميد ، يا مجيد ، يا أنيس ، يا حبيب ، يا صاحِب ، يا مونِس ، يا مَذكور .

براى استجابت دعا : يا قريب ، يا قيّوم ، يا سيّد ، يا صَمَد، يا مُجيب ، يا مَدْعوّ ، يا مسئول .

براى رفع مانع و برطرف شدن مشكلات : يا مَسَهِّل ، يا مُيَسِّر، يا مُذَلِّل ، يا مُهَوِّن ، يا مُنَوِّل ، يا مُحَوِّل ، يا مُبَدِّل ، يا قَبيل» .

سپس خانم معلم ادامه داد : « البته با تدبير و تفكر مى‏توانيدمعانى ديگرى براى اين اسمها پيدا كنيد .

خُب ! تا اينجا كافى است ، هرچه درباره توحيد گفتيم ، هرچندمختصر است ولى اگر آنها را خوب ياد بگيريم و عمل كنيم تا آخر عمر برايمان كافىاست و انشاءاللَّه به شك و شبهه نمى‏افتيم .

عزيزان ! شما بايد بدانيد هيچ كس نمى‏تواند خدا را آن طوركه هست با بزرگوارى و عظمتش به‏طور كامل بشناسد . پيغمبر ـ صلى اللَّه عليه وآله و سلم ـ فرموده است : « ما عَرَفناكَ حَقَّ معرِفَتِكَ و ما عَبَدْناكَ حَقَّعِبادَتِكَ ، مرآة العقول : باب شكر ، ج‏8 ، ص‏146 ؛ تو را آن گونه كه ‏ شايستهشناخت توست ، نشناختيم و تو را آن گونه كه شايسته عبادت توست عبادت نكرديم» .

امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ در مناجات العارفين كه در كتاب مفاتيح الجنان آمده ـ مى‏فرمايد : « معبود من ! زبانها از رسيدن بهستايشت آن‏طور كه شايسته نور جلالت است ، كوتاه است و خِرَدها از درك كنه جمالتناتوان و ديده‏ها در برابر نگاه به سوى انوار جمالت وامانده است و راهى به سوىشناختت جز به ناتوانى از شناختت قرار ندادى » . همچنين در اين باره در نهج البلاغهجملات زيادى وجود دارد .

خداوند فرمود : « وَ لايُحيطونَ بِهِ عِلْماً »طه (20: 110)؛و از راه دانش به او احاطه پيدا نمى‏كنند ؛ بنابراين همانطور كه گفتيم با

معرفت و شناخت معانى نامهاى خداوند ، مى‏توانيم با دل و روحبه خدا نزديك شويم و با كمك نامهاى خدا ، از او كمك بگيريم و با او ارتباط برقراركنيم و او را ستايش و دعا كنيم » .

پس از گفتن اين جمله ، صداى قرآن از بلندگوى مسجد بلند شدو خانم معلم ختم جلسه را اعلام كرد . كم كم مردم براى نماز آماده شدند . دخترهاز خانم معلم تشكر كردند و بعضى هم زينب و مريم كوچولو را تحسين كردند . بعضىاز دخترهارحلها و قرآنها را جمع كردند و كم كم در صف نماز جماعت نشستند .

زينب با خود فكر كرد : « اگر خدا توفيق بده مى‏رم و دربارهمعانى اسمهاى خداوند تحقيق مى‏كنم تا معناى آنها را به بهترين وجه ياد بگيرم وبتوانم با خدا بهتر ارتباط برار كنم » .

وقتى نماز شروع شد همه دخترها نمازى عارفانه و عاشقانه خواندندو با خشوعِ دل نمازشان را بجا آوردند ؛ بعضى هم در نماز به خاطر كوتاهى كهدر اعمال خود داشتند ، اشك ريختند . همه با فراغ دل و شادى نماز خواندند ، گويبه آسمانها پرواز مى‏كنند . . .




فصل بيستم‏
زينب و دعاى عرفه‏

جانشين سيد المرسلين ، حضرت اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ مى‏فرمايد : « سپاس خدايى را كه وصفها از رسيدن به حقيقتشناخت او رخت اندازد و بزرگى او خِردها را طرد سازد [ تا سربتابد] و راهى به رسيدن نهايت ملكوت او نيابد . او خداى حق و آشكار است، آشكارتر از آنچه بر ديده‏ها پديدار است . خردها براى او حدى معيننتواند كرد تا همانندى داشته باشد وهم‏ها او را اندازه نتواند گرفتتا در صورتى پنداشته شود . آفريده‏ها را پديد آورد بى هيچ نمودار، بدون مشورت مشاورى و بى يارى مددكارى . به فرمانِ او خلقتِ آن پايانيافت . پس اطاعت پرودگار را پذيرفت و پاسخ گفت و به خدمت شتافت. . . » .

ترجمه از : نهج البلاغه ؛ خطبه 100.

بعد از پايان نماز مغرب و مثل هميشه يكى از آقايان دعا خواند؛ بعد از دعا ، بعضى از نمازگزاران تسبيحات حضرت زهرا(س) گفتند و بعضى هم نمازغفيله خواندند .

خانم معلم به زينب كه كنار او نشسته بود گفت : « دخترم ! اگرزحمت نمى‏شه يك مفاتيح برايم بيار » .

زينب هم گفت : چشم ؛ برخاست و از درون قفسه ، كتاب مفاتيحالجنان را برداشت و براى خانم آورد . خانم معلم كتاب را از زينب گرفت ودر فهرست آن گشت تا دعاى امام حسين ـ عليه السلام ـ در روز عرفه را پيدا كند ،بعد از آوردن آن صفحه با خود گفت :

« قسمت دوم دعا براى شناخت توحيد مناسب است چون داراى معارفى بالو كم نظير درباره توحيد فطرى و محبت خداوند است » ؛ بنابراين قسمت دوم دعا را پيدكرد و دفتر خود را براى علامت لاى آن گذاشت و كتاب را كنار سجاده‏اش گذاشت .

بعد از خواندن نماز عشا و تسبيحات حضرت زهرا(س) وقتى كه دعاى نمازعشا از طرف قسمت آقايان با صداى بلند خوانده مى‏شد .

خانم معلم كتاب را به زينب داد و گفت : « برو اول صف بنشينو بعد از اينكه دعاى نماز عشا تمام شد اين دعا را براى ما بخوان ؛ البته طورى كهصدا به طبقه پايين نرود و مردها نشنوند » .

زينب مفاتيح را از خانم گرفت و رفت اول صف نشست . وقتى كهدعاى آقايان تمام شد ، زينب با صداى زيبا و شمرده مشغول خواندن دعا شد و بقيه خانمهو دخترها با هم، هم‏صدا شدند وبرخى هم با گريه او را همراهى كردند:

« إلهى إنَّكَ تَعْلَمُ أنّى وَ إنْ لَمْ تَدُمِ الطّاعةُ مِنّىفِعْلاً جَزْماً فَقَدْ دامَتْ مَحَبَّةً وَ عَزْماً إلهى كَيْفَ اَعْزِمُ وَ أنْتَالْقاهِرُ وَ كَيْفَ لا أَعْزِمُ و أنْتَ الآمِرُ .

إلهى تَرَدُّدى فِى الآثارِ يوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْعَلْنىعَلَيْكَ بِخَدْمَةٍ توصِلُنى إلَيْكَ.

كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ فى وُجودِهِ مُفْتَقِرٌ إلَيْكَ؟

أَيَكونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيْسَ لَكَ ؟ حَتّى‏ يَكونُهُوَ المُظْهِرُ لَكَ ؟ مَتى‏ غِبْتَ حَتّى‏ تَحْتاجِ إلى‏ دَليلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ؟ وَ مَتى‏ بَعُدْتَ حَتّى‏ تَكونَ الآثارُ هِىَ الَّتى توصِلُ إلَيْكَ ؟

عَمِيَتْ عَيْنٌ لا تَراكَ عَلَيْها رَقيباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُعَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصيباً !

إلهى اَمَرْتَ بِالرُّجوعِ إلى‏ الآثارِ فَارْجِعْنى إلَيْكَ بِكِسْوَةِالأنْوارِ وَ هِدايَةِ الْإِسْتِبْصارِ حَتّى‏ اَرْجِعَ إلَيْكَ مِنْها كَما دَخَلْتُإلَيْكَ مِنْها مَصونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إلَيْها وَ مَرفوعَ الْهِمَّةِعَنِ الْإِعْتِمادِ عَلَيْها إنَّكَ عَلى‏ كُلِّ شَىْ‏ءٍ قَدير .

إلهى هذا ذُلّى ظاهِرٌ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ هذا حالِى لا يَخْفى‏عَلَيْكَ مِنْكَ أَطْلُبُ الْوُصولَ إلَيْكَ وَ بِكَ اَسْتَدِلُّ عَلَيْكَ فَاهْدِنىبِنورِكَ إلَيْكَ وَ اَقِمْنى بِصِدْقِ الْعُبودِيَّةِ بِيْنَ يَدَيْكَ . . .

. . . ماذا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ مَاالَّذى فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَلَقَدْ خابَ مَنْ رَضِىَ دونَكَ بَدَلاً وَ لَقَدْ خَسِرَ مَنْ بَغِىَ عَنْكَ مُتَحَوِّلاً. . . » .

« معبود من ! به راستى تو مى‏دانى كه اگرچه بندگى‏ام به صورتكارى جدى ادامه پيدا نكرد ، دوستى و تصميم بر آن [ بندگى و اطاعت‏ ] ادامه دارد. خدايا ! چگونه تصميم بگيرم در حالى كه تو چيره‏اى و چگونه تصميم نگيرم در حالىكه تو دستورد دهنده‏اى .

پروردگار من ! گشت و گذار من در نشانه‏ها [ ى تو ] باعثدورى ديدار تو است . پس در من وسيله‏اى فراهم كن كه مرا مستقيماً به تو برساند. چگونه بر تو به آنچه كه در هستى‏اش نيازمند تو است استدلال مى‏شود ؟

آيا براى غير از تو ظهورى هست كه در تو نباشد تا اينكه اووسيله آشكار كردن تو گردد ؟

كى غايب بودى تا اينكه نيازمند به دليلى باشى كه بر تو دلالتكند ؟ و كى دور بودى تا اينكه به وسيله نشانه‏هايى به تو برسند ؟

كور باد چشمى كه تو را نگهدار آنها نبيند و زيان‏مند بادمعامله بنده‏اى كه در او بهره‏اى از محبت خود قرار نداده‏اى.

معبود من ! دستور به رجوع به نشانه‏ها [ يت‏ ] دادى ؛ پسبا پوششى از روشنايى‏ها و راهنمايى دل با بصيرت مرا به سوى خود بازگردان تا ازآن نشانه‏ها به سويت باز گردم ؛ همان طور كه از آنها ، با نگهداشتن باطن از نظربه آنها و برداشتن همت خود از اعتماد به آنها به درگاه تو راه يافتم .

به راستى كه تو بر همه چيز توانايى .

كسى كه تو را گم كرده چه چيزى يافته و كسى كه تو را يافتهباشد چه چيزى گم كرده است ؟ همانا محروم است كسى كه به جاى تو به غير تو راضى شودو همانا زيان كرده است آن كسى كه در حال تحول از تو رو گردانيد» .

ما مقدارى از اين دعا را آورديم كه درباره توحيد است . شماگر مايل باشيد مى‏توانيد اين دعا و ترجمه آنرا از مفاتيح الجنان بخوانيد و درآن تدبر كنيد .

خواندن اين داستان كمك مى‏كند تا مفاهيم بيشترى از اين دعرا بفهميد و درك كنيد . اگر اهل دل هستيد اين دعا را حفظ كنيد و در هر جا و مكانمناسبى كه بوديد آنرا زمزمه كنيد ؛ چون داراى معانى والا و عالى است و در هيچ جاىدنيا مانند آن را پيدا نمى‏كنيد

بعد از اينكه زينب خواندن قسمت دوم دعاى عرفه را تمام كردبرخاست. بقيه حاضران هم برخاستند و عده‏اى دور او جمع شدند .

يكى از خانمها گفت : « آفرين دخترم ! دعايى كه خواندى واقعاًمناسب بحث توحيد ما بود » .

فاطمه ، دختر عموى زينب هم گفت : « زينب ! تو امروز بحث خوبىرا پيش كشيدى و ما را با بهترين موضوع در دنيا آشنا كردى » .

هر كس چيزى در تحسين زينب مى‏گفت .

خانم معلم هم گفت : « دعا را خيلى خوب خواندى . همه ما منقلبشديم و تحت تأثير قرار گرفتيم ، به حق شما دختر هدايت » .

زينب با حياى خاص خود گفت : « خانم معلم ! همه اينها به بركتوجود شما و صحبتهاى آموزنده شماست . من هرچه گفتم ، چيزهايى بود كه شما به مياد داديد » .

گروهى هم مريم كوچولو را تحسين كردند و به آمادگى او در پذيرشمعارف دينى آفرين گفتند .

وقتى زينب همراه خواهرش به خانه باز مى‏گشت ، دلى آرام ومطمئن داشت و باز به فكر فرو رفت و با خود گفت : « خدا را شكر مى‏كنم كه اين مطالبرا ياد گرفتم ، انشاءاللَّه هميشه سعى مى‏كنم اصول دين و معارف اسلامى را ياد بگيرمو درباره آنها تحقيق و جستجو كنم و براى دوستانم هم تعريف كنم و از همه مهمتر بهآنها عمل كنم .




خاتمه
حديث براى خدا 99 نام

الصَّدُوقُ فِي كِتَابِ التَّوْحِيدِ : بالإسناد عَنِ الصَّادِقِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّبْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ أَبِيهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّبْنِ أَبِي طَالِبٍ عليهم السلام قَالَ : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليهوآله وسلم :

إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْماً، مِائَةً إِلَّا وَاحِداً مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ ، وَ هِيَ :

رسول خدا فرمودند : براي خداوند تبارك وتعالى نود ونه اسم ، يعنيصد منهاي يك نام است ، هركه آنها را شمارش كند داخل بهشت خواهد شد ، وأنها :

الله

الْإِلَهُ. الْوَاحِدُ . الْأَحَدُ . الصَّمَدُ . الْأَوَّلُ .

الْآخِرُ. السَّمِيعُ. الْبَصِيرُ . الْقَدِيرُ . الْقَاهِرُ.

الْعَلِيُّ . الْأَعْلَى . الْبَاقِي . الْبَدِيعُ . الْبَارِئُ.

الْأَكْرَمُ . الظَّاهِرُ . الْبَاطِنُ . الْحَيُّ . الْحَكِيمُ.

الْعَلِيمُ. الْحَلِيمُ . الْحَفِيظُ . الْحَقُّ . الْحَسِيبُ.

الْحَمِيدُ . الْحَفِيُّ . الرَّبُّ . الرَّحْمَنُ . الرَّحِيمُ.

الذَّارِئُ. الرَّازِقُ. الرَّقِيبُ. الرَّءُوفُ . الرَّائِي.

السَّلَامُ. الْمُؤْمِنُ. الْمُهَيْمِنُ. الْعَزِيزُ . الْجَبَّارُ.

الْمُتَكَبِّرُ السَّيِّدُ السُّبُّوحُ. الشَّهِيدُ. الصَّادِقُ.

الصَّانِعُ . الطَّاهِرُ. الْعَدْلُ . الْعَفُوُّ . الْغَفُورُ.

الْغَنِيُّ . الْغِيَاثُ . الْفَاطِرُ . الْفَرْدُ . الْفَتَّاحُ.

الْفَالِقُ. الْقَدِيمُ . الْمَلِكُ . الْقُدُّوسُ. الْقَوِيُّ.

الْقَرِيبُ. الْقَيُّومُ. الْقَابِضُ. الْبَاسِطُ. قَاضِي‌الْحَاجَاتِ.

الْمَجِيدُ. الْمَوْلَى. الْمَنَّانُ. الْمُحِيطُ. الْمُبِينُ.

الْمُقِيتُ. الْمُصَوِّرُ. الْكَرِيمُ. الْكَبِيرُ. الْكَافِي.

كَاشِفُ‌الضُّرِّ . الْوَتْرُ . النُّورُ . الْوَهَّابُ . النَّاصِرُ .

الْوَاسِعُ. الْوَدُودُ . الْهَادِي . الْوَفِيُّ . الْوَكِيلُ.

الْوَارِثُ. الْبَرُّ . الْبَاعِثُ . التَّوَّابُ . الْجَلِيلُ.

الْجَوَادُ . الْخَبِيرُ . الْخَالِقُ . خَيْرُ‌النَّاصِرِينَ . الدَّيَّانُ .

الشَّكُورُ . الْعَظِيمُ . اللَّطِيفُ . الشَّافِي .)

وَقَالَ الصَّدُوقُ فِي التَّوْحِيدِ : حَدَّثَنَا أَحْمَدُبْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ ، قَالَ حَدَّثَنَعَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ ، عَنْ أَبِيهِ ، عَنْ أَبِي الصَّلْتِعَبْدِ السَّلَامِ بْنِ صَالِحٍ الْهَرَوِيِّ ، عَنْ الْإِمَامِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَىالرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ: عَنْ أَبِيهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ آبَائِهِعَلَيْهِمُ السَّلَامُ ، عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ : قَالَ رَسُولُاللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ :

لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ :

تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ اسْماً .

مَنْ دَعَا اللَّهَ بِهَا اسْتَجَابَ لَهُ

وَ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ.

خداوند تبارک‌وتعالی : نودونه نام دارد.هرکس او را به این نام‌ها بخواند، دعای او را استجابت می‌کندو هرکس آن‌ها را بر شمرد، وارد بهشت می‌شود.

التوحيد للصدوق ج194ب299ح8 ، 9 ، الخصال ج‏2ص593ب99. عدة الداعي و نجاح الساعي ص317 . بحار الأنوار ج4ص186ب3ح2،1. البرهان في تفسيرالقرآن ج‏5ص348ح10642/3.




ودر تفسير أهل البيت عليهم السلام أمده:

قال الله سبحانه وتعالى :

{هُوَ اللهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُالْحُسْنى يُسَبِّحُ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ[24]} سوره حشر .

او خداوندى است هستى بخش، آفريننده‌اى ابداع‌گر، و صورت‌گر [بى‌نظير]؛از آن اوست بهترين نام‌ها؛ آنچه در آسمان‌ها و زمين است تسبيح او مى‌گويند؛ و اوتوانا و حكيم است.

واز امام صّادق علیه السلام - إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَهً وَ تِسْعِینَاسْماً فَلَوْ کَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمَّی لَکَانَ کُلُّ اسْمٍ مِنْهَإِلَهاً وَ لَکِنَّ اللَّهَ مَعْنًی یُدَلُّ عَلَیْهِ بِهَذِهِالْأَسْمَاءِ وَ کُلُّهَا غَیْرُه.

امام صادق علیه السلام - خدای عزّوجلّ را نودونه اسماست پس اگر اسم همان مسمّی باشد هر آینه هر اسمی از آن‌ها خداییخواهد بود؛ ولیکن خدای عزّوجلّ معیّنی است که به‌واسطه‌یاین اسم‌ها بر او دلالت می‌شود و همه‌ی این اسم‌ها غیراو هستند.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۶، ص۱۸۰الکافی، ج۱، ص۸۷ح ۳ -۴ .

أمیرالمومنین علیه السلام : إِنِّی لَأَعْرَفُبِطُرُقِ السَّمَاوَاتِ مِنْ طُرُقِ الْأَرْضِ نَحْنُ الِاسْمُ الْمَخْزُونُ الْمَکْنُونُنَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَی الَّتِی إِذَا سُئِلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّبِهَا أَجَابَ.

امام علی علیه السلام : من به راه‌های آسمان‌هاز راه‌های زمین آشناترم. ما اسم ذخیره شده و مخفی [خداوند]هستیم؛ ما بهترین نام‌ها هستیم که وقتی از خدایعزّوجلّ به‌وسیله‌ی آن درخواست شود، اجابت کند.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۶، ص۱۸۲بحارالأنوار، ج۲۷، ص۳۸ ح۳ -۶ .

أمام باقر علیه السلام : نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَیالَّتِی لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَوَ نَحْنُ وَ اللَّهِ الْکَلِمَاتُ الَّتِی تَلَقَّاهَا آدَمُ مِنْ رَبِّهِفَتابَ عَلَیْه.

امام باقر علیه السلام : ما آن اسمای حسنی هستیمکه خداوند عملی را از بندگان قبول نخواهد کرد مگر با معرفت ما، به خدا قسم!ما همان کلماتی هستیم که آدم علیه السلام از خدا فراگرفت و بعدتوبه‌اش پذیرفته شد.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۶، ص۱۸۲بحارالأنوار، ج۲۵، ص۵.

أمیرالمومنین علیه السلام : أَنَا أَسْمَاءُ اللَّهِالْحُسْنَی وَ أَمْثَالُهُ الْعُلْیَا، وَ آیَاتُهُ الْکُبْرَی.

امام علی علیه السلام : منم نام‌های نیکویخداوند، نام‌های بالای او و نشانه‌های بزرگ او.

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۶، ص۱۸۲مختصرالبصایر، ص۱۳۲.

أهل بيت : حقيقة نام خداوند هستند ، كه در عالم تكوين ، چونبهترين تجلى نور خدا وظهور او در عالم خلق در اينها بود صلى الله عليهم وسلم ،واينها نور اول وبعد از نور اينها عالم تكوين بوجود امده .










ف ✐

✺ ت